web stats tools

جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

Sleep!

دیشب  "الان 7:03 " از اون شبا بود که خوابم نمی برد و درس هم نمی تونستم بخوانم . اخر سر حدود 4 با زور قرص تا 6 خوابیدم .
اصلا حال دیشبم را دوست ندارم . حالا بدیش این که امروز امتحان دارم سر جلسه خواب قسمت می شه! 
 به هر حال این نیز بگذرد.

ما نیز بگذریم .
نماز را دوست دارم برای قنوت و قنوت را برای این دعا ، مخصوصا خط اول!
الهی كَیْفَ أدْعُوكَ و أنَا أنَا وَ كَیْفَ أقْطَعُ رَجآئی مِنْكَ و أنْتَ أنْتَ ؟
خدای من! چطور صدات کنم که من، منم و چطور ازت نا امید بشم که تو، تویی؟

إِلهی إذا لَمْ أسْئلْكَ فَتُعْطِیَنی فَمَنْ ذَا الَّذی اَسْئَلُهُ فَیُعْطینی؟
خدای من! وقتی ازت چیزی نخواستم، بهم دادی کیو می تونم پیدا کنم که ازش چیزی بخوام و بهم بده؟

راستی یک آرزوی تولد که برام کردن و خیلی دوستش داشتم این بود ایشا.. تا هروقت رو پای خودتی و محتاج خلق نشدی زنده باشی

on time

اون زمانیکه بچه بودم یک سری انیمشن که چه عرض کنم نقاشی ایرانی با موضوع ضرب المثل ها در تلویزیون پخش می کردند.

یکیش برام جالب بود داستان پسری گم شده بود که پدر برای این که همان شب پسر پیدا شود جایزه بزرگی در نظر می گیرد از قضا جوانکی بچه راپیدا میکند و پیش خود می گه اگه فردا ببرمش دل باباش بیشتر تنگ شده بیشتر پول می ده . فردا بچه را پیش پدر می بره ولی پدر چیزی به جوانک نمی ده .پسر تعجب می کند و علت را جویا می شود . جواب می شنود که من این پول را برای این می دادم که بچه ام یک شب هم بیرون خوانه نباشد!

حالا ، این چه ربطی دارد می شه به بودن یک چیزهایی در یک لحظه و زمان خاص ربطش داد که اگه دیر تر هم داشته باشین باز به درد ما دیگه نمی خورد!
دلم رفت و ندیدم روی دل دار                  فغان از این تطاول آه از این زجر

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

تولد

امروز تولد عشق خدا*ست . ( حالا به روایتی ) اینجا هم طبق معمول تعطیل .تصمیم گرفتم برم به کنسولشون پیشنهاد هفته را هفته وحدت اعلام کنند و کلا تعطیل ! فکر کنم سال دیگه تولد من با تولد پیامبر تو یک روز باشه ! Big Grin
اما تولد امسال هم تجربه ای بود ، تبرکات از راه دور و ….
* حبیب الله را دوست معنی می کنند ، اما من نپسندیدم عشق معنی می کردم و می کنم . گرچند هنوز نفهمیدم که دوستی برتر است یا عشق ؟
یاد روی او نفس آتشین خوش است
هر کس که لاف مهر زند اینچنین خوش است
عشقی که رفته رفته جنون آورد چه سود
دیوانه گشتن از نظر اولین خوش است

تولد

امروز تولد عشق خدا*ست . ( حالا به روایتی ) اینجا هم طبق معمول تعطیل تصمیم گرفتم برم به کنسولشون پیشنهاد هفته را هفته وحدت اعلام کنند و کلا تعطیل ! فکر کنم سال دیگه تولد من با تولد پیامبر تو یک روز باشه ! D:



یاد روی او نفس آتشین خوش است
هر کس که لاف مهر زند اینچنین خوش است
عشقی که رفته رفته جنون آورد چه سود
دیوانه گشتن از نظر اولین خوش است

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

Biomechanics Research Lab

این جا باشه دم دسته می شه فکر کرد بهش!
Biomechanics Research Lab

زبان

 این پست کپی است اما زبان خیلی از ایرانی هایی که به فرهنگ تاریخ و یا غار 5000 ساله مان چسبیده اند می باشد .
این مالزیایی ها 50 سال از درخت آمده اند پایین و ما مانده ایم به نژاد و... که هیچ نیست !

"سالها پیش در یک ساندویچ فروشی در میدان انقلاب داشتم ساندویچ دل و جگر می خوردم که یک نفر وارد شد و معلوم بود که تازه از یکی از روستاهای آذربایجان به تهران آمده بود. با دست یه سوسیس اشاره می کرد و می گفت که یک ساندویچ بده. فروشنده هم هی می گفت که یعنی چه که ساندویچ بده . چه ساندویچی می خواهی؟ مرد روستایی دوباره با دستش به سوسیس اشاره می کرد و می گفت که بابا ساندویچ بده دیگه از اون ساندویچها. این مسئله برای من خیلی جالب به نظر آمد و همه جا آن را تعریف می کردم تا اینکه وقتی به امریکا آمدم و اولین بار به ساندویچ فروشی رفتم, خودم را دقیقا به جای آن مرد روستایی احساس کردم. اول از خودم خجالت می کشیدم که چرا آن زمان اینقدر بیشعور بودم که نمی فهمیدم یک نفر که به یک زبان دیگر صحبت می کند دلیلی ندارد که زبان دوم را هم به همان خوبی بداند. دوم اینکه خودم را دیدم که حتی عرضه ندارم که با دست هم به آن چیزی که می خواهم اشاره کنم و منظورم را درست بفهمانم. بنابراین پیش خودم گفتم که باز هم دم آن مرد روستایی گرم که منظورش را رساند. سوم اینکه خدا را شکر کردم که در اینجا کسی به من نمی خندد و من را مسخره نمی کند. در همانجا با خودم پیمان بستم که دیگر هرگز نژاد و یا لهجه کسی را مسخره نکنم و حتی اگر ببینم که کسی دارد چنین می کند اعتراض می کنم و یا اینکه از آن جمع خارج می شوم."

PAIN

"وقتی نمی‌نویسم یعنی یک‌ مرگی‌م هست. معمولن وقتی‌ ست که نظم و تعادل زندگی‌‌ام به هم ریخته. یعنی ذهنم انقدر درگیر است که دل و دماغ نوشتن برایم نمی‌گذارد."

دلم می خواست امشب سری به پاب پایین خونه بزنم ببینم در این عبادت گاهی که از دروغ و ریا عاریست چه دارند برای عرضه ...
بگذار بوی می مستم کند تا بوی گل




۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

animal is animal!

حیوان ، حیوان است و استاد ، استاد آن هم در کشور جهان سومی!

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

mom you huging me too much!

 
From this Copyright  !

بازهم یک موضوع  بی ربط به پست اما
:
ره هـــرکس بفســـونـــی زده آن شـــوخ ارنــــه

گـــریـــه نیمشب و خنـــــده مستـــا نـــه یکیست

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

A World Without Facebook

دیشب آخر وقت  ، آخرین پست فیس بوکم را برای مدتی نوشتم .

واقعا کامپیوتر وقت گیرترین ،جذاب ترین و جالب ترین اختراع بشر تا به امروز بوده. کلا این وسیله از سال دوم راهنمایی سرنوشت من را عوض کرد . به قول بهادر ب ن بعد از آشنایی به کامپیوتر من دیگه درس نخواندم . درس خواندن های شب امتحان ما را هم که مرتضی و دیگر دوستان دیده اند *! به هر حال کنکور ارشد پارسال را من یک نقطه عطف می دانم که یک ذره درس خواندن را یاد آوری کرد. البته قسمت ما برای درس خواندن ابنجا بود اما چند ماه درس خواندن ، چیس خوردن و اعصاب داغون کردن کم فایده هم نبود . برای علیرضا آرزوی موفقیت  و برای خودم شیرینی وعده داده شده در اردک آبی ! دارم .


  واما  فیس بوک ...
کلا در ایام امتحان ها تعطیل . میل چک کردن هم روزی دوبار یا سه وعده بستگی دارد. ترجیا چت کردن روزانه  هم تعطیل ، حالا شبا می شه چت کرد مشکلی نیست ! 


* یکی از بهترین شبها ، شبی بود که در منزل آروین پسر خاله گله داش موری گل برای دروس ارتعاشات مکانیکی و کنترل خطی درس خواندیم ! پیتزا خوردیم . بازی کردیم! حالا نوع بازیش بماند بهتر است !


۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

درس

این درس خواندن ما هم داستانی است ها ..

صبح پاشدیم کله سحر " ساعت 9" رفتیم یونی . گفتم خدای نکرده یه ذره درس بخوانم بعد نیست ! ساعت 12 بود که بهادر زنگ زد که بریم بیرون ، به هر حال با دوستان قدیمی و از نوع حلی گشتن همیشه محملی است از صحبت های مختلف که در استاک حافظه می مونه و خوبیش  اینکه کسی دیگری ممکنه نفمه اصلا اینا به هم چی  می گند !
گفتیم بریم ، جاتون خالی رفتیم پارک آبی سان وی که پارک آبی آزادگان افسریه خیلی بهتر از اون بود!
به هر حال بعد از خرج 120 رینگت بی زبان در یک روز برای هیچی برگشتیم ! اما کلا خوب بود . چون فکر نکم کسی حاضر بود با من به اونجا بیاد ؟ یک دفعش هم زیاد!
نکته این بود که بهادر می گفت در دوروز 1300 رینگت خرج کرده ! که اگه پروازش را درست گرفته بودند این خرج ها معنی نداشت !
کلی در پاساژش دنبال ایوروشه یا به قول ایوزروشه گشتم تا پیدا بشه ! پیدا که شد شامپو و سرم آنتی شوت ما را وارد نمی کرد مثل اینکه اینجا کچلی مد .

امروز چارشنبه است و از جمعه کلی زمان گذشته ! خدا بداد من بی نوا برسه....

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

نامه یک دوست !


salam amir khan
halet khoobe ? omidvaram khoob bashi
hala dge ma arzesh e 1khodahafezi ham nadashtim ???????
mamnoon , vaghean motshaker
bye

راست می گه خب ، چی بگم ! دیگه آدمی که تو یک ماه ،یک ماه نیم می خواد بار سفر ببنده این جوری می شه!

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

دعوت

هر چه از مالزی بد بگم از اذان گفتناش نمی شه بد گفت .به جای یک صدای آشنا که این جا 5 بار بگوش میرسه . "دعوت و صدای خدا از بندگان برای بر پایی ذکر " و چگونه می توانستم در ایران راحت از این صدا بگذرم ؟ 
البته خانه من همون صدای اذان را به زور می شه شنید و گرنه در یک جای نچندان دور 15 بار اذان می شنوند
تنها چیزی از شیعه بودنم را اینجا مشخص می کند مهر( که به یک تسبیح گلی ختم می شود) و اذانیست که خود می گویم . این دوستان هم خانه ای صدای مرا  موقع اذان و نماز می شنوند خدا بهشان صبر دهاد .


۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

عکس

م هامان سنگين است
دل هامان خونين است.
------------------
امروز روز خونه تکونی بود و خواب .
دیشب تا 6 صبح خوابیدم بعد یک صبحانه مختصر و خواب تا 11 دوباره صبحانه ! بعد کار خانه تا ساعت 2 ناهار و بعدش دوباره خواب تا ساعت 4 ساعت 6 شام (یک چیزی تو مایه سالاد ماکارونی ،می خواستم مایونزم را تموم کنم می خوام برم خرید با خیال راحت بخرم! ) دوباره رفت و روب کامپیوتر و باز از ساعت 9 گشنم شده ! معده ام سوراخ شده دوباره .
سال نو چینی هاست و ولنتاین ما که طبق معمول به امروز به خودمون کادو دادیم! امسال دیگه ای میلی هم به کسی نزدم . اصلا ولنتاین به من چه !
دیروز هم خونه ای هندی من رفت تا دوتا بشه برگرده ! 2/21 عروسیشه حتما ازش عکس می گیرم و می ذارم اینجا.
برنامه درس خوندن فردا مون هم که تعطیله . یک بنده خدایی دنگی گرفته و همکلاسی ما شده پرستارش خدا شفا بده !
چه قدر دوست دارم امشب یکی از مشهد یک نگاه به اینجا بندازه !  Praying



۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

دل از من برد و روی از من نهان کرد

 پیش بینی اینکه امسال برای دومین سال پی در پی که تولدم را تنهام . پارسال تو تخت ICU بودم . با دو هم اتاقی که مثل این هم اتاقی هام دنیاشون یک زمین دیگه بود . وای البته  نازی برام کیک گرفت و اومد پیشم بعدش .

یادش بخیر 3 تا کتاب تو دو روز . دست اون خانمی که این مدت به من کتاب قرض می داد .درد نکنه ایشا عزیزش بیاد هرچی زودتر پیشش.

امروز بهادر برومند  ( یک چیزی نورایی کدام یکیشون بود ؟) را دیدم راستی به قول خودش چاق شده بود . اون پسر همیشه استخوانی بود تو ذهن من. به هر حال ازش ممنونم به خاطر لطفش . یک چیزی فهمیدم که بروبچ نصفه جاهایی که می رند نه اینکه اونجا بهترین جایی بوده که پذیرش داده به این دلیله که یک چیزی تو اون شهر دارند ! 

فعلا این ترم را تصمیم گرفتم بمونم و یاد بگیرم که با پشه ها  زندگی می شه کرد و باید یه "دی تالک  The talk" با این رفقا بزارم سر نحوه تمیز کردن آشخونه ، آشغالانس هم خودم می شم هر روز آشغالها را می برم بیرون بابا بهتر از این که ... .

ماشا... که همه از من زبون دان ترند اما  The talk  اون صحبتی است که اولیا باید برا بچه هاشون توضیح بدند که قضیه چیه !

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

وب لاگ


به قول سعید وب لاگ نویسی یعنی اینکه وقت اضافه داری ، من این اضافه می کنم یا حوصله اضافه !

البته من یه نموره می خوام استفاده از اینترنت را معقول کنم . زیاد تو کتاب چهره * نچرخم  و ... 
این که شارژر لپتاب ما که خیلی دلش بزرگه را با ریسک می شه تکون داد خوبه ، دیگه تو کتاب خونه دانشگاه فقز می شه کتاب خوند ولی بدیش اینه نصفه کتاب ها و مقاله ها " ای کتابه" !
یک سری اتفاق دومینو وار افتاد که امیر را یک ذره عوض کرد خوب و بعدش را خدا می دونه ! ایشا... خیره .

اگه بشه و جای خوبی پیدا بشه خونه را شاید عوض کنم ، هر آدم خوبی تمیز نیست و هر آدم تمیزی خوب . من این هم خونه ای هم را خوب می دانم ولی با نظافت شون مشکل اساسی دارم ، آشپزخونه که نیست پشه خونه است . با شلوار کوتاه که می رم اونجا کلا پام سرخ میشه ! دیگه اگه خود Aishwarya Rai همخونه باشه عمرا چون هندی ! 

این وبلاگ ما حافظ و معقولات و معشوقات زیادی رفته بالا باید نموره کمش کنم . 
اما قبل ازاین کار تعبیر فال حافظ قبلی خیلی جالب بود یه 3 مورد از 5 موردش به من می خورد یا من می خوراندمش ! از دست این حافظ ! 

* این تعبیر ماله من نیست اما قشنگ بود برای facebook .

تاج خورشید

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

خنده

صدای خنده این امیر پاکستانی شبها رو نرو ، دلیل اسباب کشی داره پیدا می شه کمکم !

هفته خواب

هفته ای بود برای خودش ، هفته با هفت روز متفاوت از جمعه شروع شد هفته ما.
هر روزش با یه حسی شروع با یک حس دیگه تموم می شد .
سخته راجع بشون حرف زدن اما یک چیزهایی نوشتم برای خودم شاید وقتی اینجا چسبوندمشون!

************

می خوام بخوام راحت طوری که نصفه شب از خواب پا نشم ، چند وقتی سهمیه خوابم قسطی شده !

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

زلف تو

به دام زلف تو دل مبتلای خويشتن است
بکش به غمزه که اينش سزای خويشتن است
گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما
به دست باش که خيری به جای خويشتن است
به جانت ای بت شيرين دهن که همچون شمع
شبان تيره مرادم فنای خويشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خويشتن است
به مشک چين و چگل نيست بوی گل محتاج
که نافه‌هاش ز بند قبای خويشتن است
مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر
که گنج عافيتت در سرای خويشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن است

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

تلخی بی انتها

یکی می گفت وبلاگ نوشتن مثل اینکه وسط خیابان بلند بلند خاطره بگید .



دوباره باید به تنهایی عادت کنم ، یک برنامه درس خواندن گذاشتم ولی .

نمی دانم چرا فکر می کردم 17 18 دسامبر وارد این سبز کده شدم ، اما امروز که مدارک ویزا را مرتب می کردم دیدم  نه 14 اهم بوده ...  اما الان می دانم چرا تاریخ مالزی از اون موقع برام  شروع شده بود .
پس الان هم به عبارتی باید در دوران بعد از تاریخ باشیم ، چون معیار تاریخ ام ... 


کاش رهگذر بودم ، جواب رهگذر را دوباره می دهیم ؟




۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

تقسیم

 و تنهاییش را با من تقسیم کرد .
عادلانه من را تنها ترین نامید و رفت . نه ...ماند و  مرا راند !
دیگر جز ضربان یک در میان خویش چیزی نمی شنوم !


تنهايي مطلق


نوشت :

دلم تنهايي مطلق ميخاد و يه سكوت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت 




تنهایی مطلق یعنی  .... و من نمی توانم نباشم  وسکوت بازهمین که صدای ضربانم بلند تر است از تمام حرفهای نگفته ام.

تنهایی ات را با من قسمت کن.


88888888888888888888

 دل من هم سکوت می خواد حتی تا حد یک هم خانه ای که سلام هم لازم نداشته باشیم...
Google Analytics Alternative