web stats tools

جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

این پست هم منتشر نمیشود اما 
امروز لبش را بوسیدم 
کتکش را هم خورم 
چه کتکی 
طعم لبم را دوست دارم 
وای به حالی گناه شیرین شود 
وای چه گناه شیرینی 
اما حس محرمیت دارم با هاش 
اون هم داره شاید اگر نداشت 
دلم سیر وسرکه است از بی خبری 
سنگ دل است 
یا جایی مانده 
خدا خوبش کند ..

secret

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را

سکووت…
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

زلفکان

کاش موهایت همیشه آشفته باشد
 ت ا بهانه ای باشد
تا نوازشت ! 
 بهانه ...

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

جای من ؟

عشق جایش تنگ است ! 
خسته ام خسته ! از دوستان دوست  ، از آشنایان غریب 
از دلکم ، از دلم از خدایم ...
دادم را نمی دهد ! امروز جواد از حرم زنگ زد که با امام غریب حرف بزنم ! داد زدم ...
جای حرف 
داد باید زد ....

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

ی

صبحانه ام شده سیگار و چایی

نبودن

برای دستی که نگرفتم
برای اشکی که پاک نکردم
برای بوسه ای که نبود
برای دوستت دارمی که مرده به دنیا آمد
برای من که وجودم نبودن است
ببخش
مامان در حال کلنجار رفتن با چراغ‌قوه‌ی قدیمی: من و بابات فکر می‌کنیم تو با کسی در ارتباطی سرمه. قطعش کن. این آدم مناسب شان تو نیست.
من در حال لمباندن سالاد: شما که حتی نمی‌دونید کیه. چطوری می‌گید مناسب من نیست؟
مامان ــ فنر زنگ‌زده‌ی محفظه‌ی باتری را درآورده و با دو انگشت طوری نگهش داشته که انگار دم موش است: اگه مناسب بود دستش رو می‌گرفتی می‌آوردی به ما معرفی می‌کردی.
من ــ همراه خرت‌خرت جویدن کاهو: هرگز این کار رو نمی‌کردم. من از بیست‌وچهار سالگی با "ک" بودم اما تو بیست‌وهشت سالگی به شما معرفی‌اش کردم. شما فکر می‌کنید دوستی فقط باید به قصد ازدواج باشه. از روزی که "ک" رو دیدید می‌خواستید مطمئن شید ما خیال ازدواج داریم و وقتی مطمئن شدید هر دو روز یه بار می‌پرسیدید چی شد.
مامان ــ چراغ‌قوه را کنار گذاشته و خنده‌ی شاد و روشنش را سر داده: نه. اون مال وقتی بود که سریال‌های شبکه سه رو نگاه می‌کردم. الان فارسی‌وان تماشا می‌کنم.

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

خواسته

چرا هر وقت به تو فکر می کنم
دوست دارم نباشم ؟
من که فقط یک چیز می خواهم
تو
این خیلی زیاد است؟

نظر

وهزاران زمان طول می کشد که دل آدمی کسی را دوست بدارد و در زمانی و نگاهی عاشق می شود می گویند ارزش هر چیز به زمان اوست نمی دانم ...

آخرین آه

ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
برهم چو می‌زد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشا بگو
جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو
جان پرور است قصه ارباب معرفت
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه می‌دهند
می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

دوست

آدمها به دوست نیاز دارند نه کسی که care شان کند 
آدمها دوستی به حقیقت نه فریب و نیرنگ ...
دوست نداشتم و ندارم کسی از روی دل سوزی دوستم داشته باشد.
آدمها نیاز به دلسوزی ندارند . 
همین...
تلخ است ، شاید در این حالت دوستان هم به انگشتان یک دست هم نرسد اما دوست ی که تو را به خاطر خود بخواهد کافی است ... تا دوستان زیاد ...

نگاه ، حجاب


پرسید تا به حال شده به دختری بدون توجه به جنسیت اش نگاه کنی ؟
راستش نمی دانستم ! به این فکر نکرده بودم تا به حال .
؟ چی با حیا چه بی حیا ! در هرصورت دارم جور دیگری نگاه می کنم ....
جواب ندادم ... 

**************

"خواستم بگویم آره تو مالزی دختراشون را نمی شه نگاه کرد اصلا "

حافظم ؟

آدم تا عاشق نباشد حافظ نمی فهمد تا عاشق نباشد جدایی را نمی فهمد تا اینها را نفهمد دیگران را نمی فهمد ..
حافظِ خونم کم شده ،چند روز است حافظ نخوانده ام .  دلم لک زده که باز بگوید دوش ...
دلم لک زده ! 

البته این لک باعث شده باز به غذا بیافتم ! دیروز که احمد مانده بود هاج و واج که کم مانده است اورا هم بخورم  ! یاد سودای که با پدی و پیام رفتیم افتادم ! :دی

divoone

همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع

 قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

داغی

یک جایی می مانی که واقعا داد زدن عشق از اول درست بوده یا نه ؟ باید این کار را می کردی یا می ریختی در دلت می سوختی و داد نمی زدی ....
باید سوخت آتش گرفت این چیزی است که تجربه می گوید ! بسوزم بهتر است ! سوخته ام قشنگ تر است و بزرگ تر است ...
سوخته قاعدتا باید محکم تر باشد ! عملیات حرارتی رویش انجام شده دیگر مخصوصاً اگر یکی هی مثل پتک بزند توی سرت می سازدت ! 

نیست

دوستی نیست ! کسی که من و به  خاطر خودم بخواد نیست ! هیچ کس نیست ! تنهایی امیر شروع شد. راحت شدی ؟ دیگه لذت بردی از چیزی که ساختی ؟ همینو می خواستی؟

نزدیکی ، دوری

سیگار نکش، میمیری.
رفیق ناباب سیگار هدیه میده !
دلم هوس خورشت کرفس کرده .... :(
دیگه حافظ را از دیشب فرستادم مرخصی .. :))

فريدريش نيچه : آشفتگي من از اين نيست که تو به من دروغ گفته اي، از اين آشفته ام که ديگر نميتوانم تو را باور کنم.

وقتی به دروغ می گویی نمی خواهمت به همان اندازه ای که مرا می خواهی ...
وقتی نمی توانی اطمینان کنی 

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

شباهت

وقتی من خودم ،خودم را نمی شناسم بقیه چه جوری می خواهند بشناسند؟
هر کسی چیزی می گه ! حتی معلم ت باشه بیشتر از 12 سال بشناسد ! باهات کار کرده باشه و ....
چیز های می گویند که من نیستم ! به خدا تعبیرهایی شنیده ام که مانده ام نه آنقدر خوبم نه آن قدر بد .
یک سری چیزها را دوست داشتم ! یکی حس بچیگیم را که همیشه بازیگوشی می کنه و ... هیچ دلم نیومده بزرگش کنم یا مخفی اش !بگذارید باشد عاشق اش می شوید ...
وقتی خودم را نمی شناسم چگونه در باره دیگران قضاوت کنم ! مثلا مازیار دوست است 13 سال که دوست است ولی اگر بخواهم بگویم چی در مازیار باعث دوستی شده ! یا چه را در مازیاردوست دارم نمی دانم شباهت هم که با هم نداریم خوشبختانه در رفتار و زبان نه در کردار ...
اما باز دوست است در حلقه اولی است ....


چتر

کسی که دعا می کند ، باران می خواهد چتر هم می برد ! چتر م باز نشده است × بازش کن خدایا.


این چند وقت چند بار قرآن باز کردم 
بار اول دادم در آمده بود امن یجیب آمد .
بار دوم ازواجا من انفسکم آمد .
بار سوم ....

خدای من مهربان است هرچند من نافرمانم ، گناه کارم و آماده سوختن ! 
برای معبودم بیشتر از نماز خواندم ! باید بشکنم بت مه رویم را. 

لجن

قهرقرا که می گویند همین است . 
از خودم بگیر تا دوستانم ، آشنایانم و ... چه مانده است از ما ؟
جز لجن حال چه رنگ سبز باشد چه سیاه ! 
همه همه بوی تعفن میدهیم زیر نقابی که نیستیم مخفی شده ایم . خوب هایمان زجر میکشند کم اند کم اند کم اند .فقلیل العبادی ...
خودم که بدتر از همه ریاکار ، تزویر کار و ....
نقاب هایمان باید همه جا باشند حتی در خارج از ایران ! از چیزی که هستیم فرار می کنیم ...
به قول مه شید دنبال کثافتیم ...
هر چه کثیف تر پر ارزش تر ! 
دیدی فرشته ، فرشته ام اشتباه کردی ؟
دیدی اشتباه گفتی ؟
دیدی ؟

چند ماهی قبل از آمدن به فال تاروت روزانه معتاد شده بودم ! از عید تصمیم گرفتم نگیرم دیگر و نگرفتم.
امروز به مادرم گفتم فال حافظ بگیر- به خودم گفت آخرین فال است برای او .-
دیگر می تواند بخوابد حافظ 
هر چه بود هم بود باشد برای خودم خوب یا بدش بماند ، باشد بعد ها خواهمش گذاشت مانند پستهای منتشر نشده دیگر !


هستم آنچنانکه خواهم بود


۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

داد از بهای بوسه !

درد ما را نيست درمان الغياث
هجر ما را نيست پايان الغياث
دين و دل بردند و قصد جان کنند
الغياث از جور خوبان الغياث
در بهای بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند اين دلستانان الغياث
خون ما خوردند اين کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغياث
همچو حافظ روز و شب بی خويشتن
گشته‌ام سوزان و گريان الغياث
درد ما را نيست درمان الغياث
هجر ما را نيست پايان الغياث
دين و دل بردند و قصد جان کنند
الغياث از جور خوبان الغياث
در بهای بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند اين دلستانان الغياث
خون ما خوردند اين کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغياث
همچو حافظ روز و شب بی خويشتن
گشته‌ام سوزان و گريان الغياث

نمی توان غم دل را به خنده بیرون کرد/ ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت

وای چقدر صبا خوشحال شد ! تو پست خودش نمی گنجید یعنی همین ...
خدایا می شود من هم در پوستم نگنجم

من است که مشکل دارد ! من است که دادش در آمده است !
این من است . مانده است و زجر می کشد لذتی دارد زجرش ...
 سادیسم دارد لابد ! چه می دانم هنوز من را نشناخته ام . بعد 25 سال 
جالبی داستان زندگی اینه که باید تصمیم بگیری 
می گویند موقع تصمیم باید مشورت کرد .
نکته اش این است در این هنگامه مشورت ، معمولا داری از نظریات شکست دیگران بهره مند می شوی .
معمولا این اطرافیان خودشان دچار شکستند ، خواهی نخواهی شکست ترس می آورد همراه تجربه ! یاد می گیری که مراقب باشی ! از خارهای ریز هم بترسی و به گل وجودت نگاه نکنی .
یاد می گیری دیگر به هیچ کس ،هیچ نگویی حتی اگر فرشته ات باشد ! حتی معلمت باشد که حق آّب و گل دارد در وجودت !
شاید دلت بخواهد دیگر با خدایت هم حرف نزنی ! داد نزنی سرش که هی مگر نگفتی با صابرینم چقدر صبوری ! مگر نگفتی بخوانید مرا جوابتان می دهم ! مگر نگفتی اگر امید تان به جزمن نباشد جواب می دهم پس کجایی !


باز دیوانه شده ام …

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
و از زبان تو تمنای دعایی دارد

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه


برای آن لحظاتی که چشم‏هایش را می‏بندد، حس می‏کنم تا دوردست‏ها ادامه دارد.

کاش می توانستم نوازشش کنم ، کاش می توانستم  …

کاش حق داشتم دست لای موهایش ببرم به همشان بریزم ، صاف کردن که بلد نیستم مو ندارم آخر …

سخت است که از لب هایش طعمی نچشی …

شاید تلخ است شاید شیرین هرچه هست طعم اش دوست داشتنی است .

کجاست

 "

شب

درهمه حال باید شکر گفت !
اما خدا جونم دلم داره خنده یادش می ره ! نه می تونه بخنده ، نه می تونه گریه کنه مثل لقمه ای که تو گلو گیر کرده یا چیزی که تو بینی مونده نه بیرون می آید نه می تونه بکشیش به مغزت ! 

فعلا که تو حالت خلسه ام ! هیچ کاری ، هیچ چیزی نه خوشحالم می کنه نه ناراحت ! کلی پول که از دست دادم . اما مانده ام مانند کسی که اره ای .....
خدایا لیله الرغائبِ ، یاد این شب ها دعا کرده بوده باشم ! شب قدرها یم که اوجش بیرون رفتنی بود با احمد و ساجده ! یا دعای سجادیه خواندن ! کلا تنبل ام در دعا و نماز ...
دعایم کنید ! دارم می میرم ، دارم می شکنم . اوج .... است از دیگران توقع دعا داشتن.
چیزی نمانده است از منیتم ...
نمی دانم مانده ام کی ایم ! چی هستم ، چگونه باید باشم فقط می دانم در برزخم ! در تنها چیزی که مطمئنم اوست فقط همو ...
کاش این شبه های بی پایانم سحری داشته باشد . 

دیگه داد است که مانده است ...

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

میبایست رفت؟

حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می‌نوشت
طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

یک وقت ی باید برای خودم بزارم که نیازمند شم ...

بازآی

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست
 از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شده حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست







هوا

دلم هوایش را کرده است .
هوای کنارش را ! این که باشم و هوایی متفاوت از تمام هوای های دنیا را استشمام کنم هوایی که حس زمان است . زمانی که دلت می خواهد بایستد تکان نخورد از جایش تا تو تا ابد آنجا باشی ...

باز دلم تنگ است ، دیدنش ، صدایش دل تنگیم را بیشتر می کند باز بی خوابم ...


۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

شاید خسته بودم ! شاید دنبال کسی می گشتم که داد بزنم سرش که پدرام  بنده خدا بد موقعی هوس وبلاگ چک کردن و نظر دادن کرد بعد 3 ماه !
به هرحال پدرام طبق معمول نشون داد جنبه انقاد شدن را داره برخلاف من!
به هر حال خوبه نشون می ده که می شه از دوستت انتقاد کرد و به اون بر نخوره !
شاید من نباید یک سری حرفها اون هم مربوط به دیگران را تو وب بزنم ! شاید بهتر باشه آدرس وب را عوض کنم که مردم برای سر رفتن حوصله اشون نیایند اینجا :دی
باز هم از پدی متشکرم ! ایشا... هرجایی باشه موفق ، شاد و خوشحال باشه !
اون شاید عوض کردن آدرس را ، داره چند وقت روش فکر می کنه !
من برم آب بیارم بالا

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

دل درد

فرشته خانم مریضه ، براش دعا کنید. :( امروز  دو تا فرشته کوچیک اولین مهمان های خانه من بودن !
البته ایشالله فردا زود زود می آد خانه  پیش این دو فرشته کوچک!

قرار که امشب گل من پرستارش باشه :) امید وارم پرستاری بلد باشه :دی
یک چیزی گفتم اگه دوست ندارید اجباری نیست وب لاگ بخونید !

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

اااا پس من چی ام ؟

تنها خوبانند که نسبت به خوبی خود تردید دارند، و همین است که باعث می‌شود خوب بمانند. بدها هرگاه خوبی می‌کنند، از آن آگاه می‌شوند، ولی خوب‌ها هیچ نمی‌دانند. زندگی را صرف بخشیدن دیگران می‌کنند، اما نمی‌توانند خود را ببخشند.
"پل استر"
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی


۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

پدرام

این یک جورایی جواب پدرامِ : 
پدرام جان ، خدا شفا بده همه ما رو ...
جلز ولز کردن هم حالی دارد ، دنیا ها ی هر کس با هم فرق داره ! یاد بگیر خودت را به دیگران تعمیم ندی !
هیچ وقت هم در مورد دیگران قضاوت نکنی ! ممکنه این قدر از بیرون بد به نظر بیاد....
یاد بگیریم که در مورد گذشته و اعمال دیگران قضاوت نکنیم ! شاید این آدم این راه براش بهتر بوده باشه ...
یاد بگیریم نسبت به کسایی که ازشون یک کلمه یاد گرفتیم با احترام حرف بزنیم ...
یاد بگیریم که ارزش دوستی ، دوست داشتن ، دوست داشته شدن نه زمانی است نه مالی...
و ....

اگه با تو بود که همون روز اول می گفتی نرو ، عاشق نشو ، دل نبند .
اما باید رفت ، باید تن به آب  و روغن و آتش  داد . باید سوخت شاید سوخته ات ارزش بیشتری از نسوخته ات داشته باشد .

اما پدرام سعی کن عوض کنی نقشت را می گویم و شاید خودت را! دوست خوبی بودی برام ! آشنای خوبی هستی ولی سعی کن نقش اونی که داغ تازه می کنه تو زندگی دیگران نداشته باشی ! سعی کن مرهم باشی ! آب باشی تا بنزین ...

دنیا ، زندگی بنزین زیاد داره ! سعی کن از دید دیگران هم نظر به دنیاشون بندازی بداً قضاوت کنی ...
این آ رو هم به تو می گم ، هم به خودم ...

 مثل اینکه خیلی راحته به دیگران تعنه زدن ، برای دیگران داستان گفتن !

باز هم معذرت می خوام.

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

خانه

اسباب کشی کرده ام .
n دفعه از این بلوک به آن بلوک  رفتم ! وای چه حالی داره یک یخچال برای خودت ! توش نوشابه خنک منتظرِ که وقتی رسیده خونه بخوریش! می تونی آش پزی کنی ! تو حال بشینی ! روی مبل بخوابی و... 
یک سری کارا بود که این مدت نکرده بودم ! 
این خونه جدید یک مشکلش اینه که قبله اش را نمی دونم ! قبله از پشت تپه نمی گذره ؟ یا شاید هم میگذره ! به هر حال دارم هر نماز را یک وری می خوانم تا بعدا حساب کنیم ! 
یک سری ظرف و ظروف خریدم و پادری و خرت پرت اما باز هم آشخانه اش خالی است و یخچال ام خالی تر ...

اینترنت هم فعلا ندارم .

اما بزرگترین مشکل خونه خالی بودنش ، خونه روح نداره ! منظورم شبح نیست آ . خانه ای که توش فقط مرد باشه هر چه قدر هم کامل باشه بدونه روحه ! خالیه از عشق ! فقط می شه توش خوابید . می شه توش زنده بود اما زندگی نمی توان کرد ! 




۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

هم درمان و هم دردم

اشکم ، قلمم ، گلویم ، دیدگانم ... خشک شده است !

روز بد ، روز خوب ؟

دیروز از اون روزا بود ! دیگه داشت دادم در می آمد. همین طوری هی می بارید ولی باز آخرش بد نشد ، یک خبر خوب یک ذره رو به راه کرد ناراحتی ها ! 
شام آخر این خانه باز مهمان هندی ها بودم! خورشت نخود " نخود آشی خودمان "  با برنج ... این مدل را دیگر نخورده بودم.
الان کلی کیسه گوشه اتاق هست که وسایل زندگی ماست توش و یک چمدون .  این هم اولین اسباب کشی در مالزی ! منتظر کلیدم که شروع کنم به انتقال وسایل ... احتمالا هم مدتی در خانه اینترنت ندارم :( 

اما راست گفت آ ! دیوانه است دلم دیوانه دیوانه او...


آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت


۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

divane

emrooz az oon roza bood ! koli soti poshte ham !
na emsal sale man nist ehsan khaje amiri ro bara man goftan , aval sal ke ba deltangi shoro beshe , lahze sal tahvil delet pahloye yeki dige bashe , fekr koni shayd zangi behet bezane , emailet ro javab bede...
kole sal ro del tangi , fagahd ye chiz darmoneshe ...

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

الکی

ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم
محصول دعا در ره جانانه نهاديم
ساجده گیری کرده ها ! فکر کنم دعایش این باشد که من از دست هرچی سمپادی و تیزهوشانی نجات بده !
به هر حال این روش زندگی که دوست من انتخاب کرده ، سخت اما امیدوارم که سختی اش براش مثبت باشه . گفتم که قانون الهی که ان مع العسر یسری حالا این سختی های ساجده هم مثل من پی در پی شده  . اما ایشاالله زودتر تر به راحتی اش می رسه از دست من راحت می شه .
فردا باید برم قرار داد خانه را ببندم ان شالله  ! و بمانم منتظر همخانه ! تا کی قراره همپیاله ما بشه…
امروز با ماشین ساجده رانندگی کردم اما شاید توقع زیادی از ماشین کوچولو داریم جفتمون که تو بزرگراه 100 تا را بره و هنگ نکنه …

کتاب

"

تا قبل از این لذت بخش ترین چیز تو دنیا همین حرف بود برای من ! اما حالا ....
"

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

:

خودتی ...

چند ماهه که هر روز این جمله رو به خودم میگم : از فردا فراموشش میکنم !
سیار امیدوار باش زیرا حتماً به موفقیت دست پیدا خواهی کرد. دوست واقعی خود را بشناس و به هرکس اعتماد نکن. غرور و تکبر تو را دچار دردسر خواهد کرد.
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مستمن همان دم که وضو ساختم از چشمه عشقمی بده تا دهمت آگهی از سر قضاکمر کوه کم است از کمر مور این جابجز آن نرگس مستانه که چشمش مرسادجان فدای دهنش باد که در باغ نظرحافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد                

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح

دیدنش دردی است ندیدنش هم دردی دیگر ....
دلم برای یک چیز مطمئن هست برای چیزهای دیگر چند دل .
مرده است انگار ، نه می خندد ، نه می گرید ! البته قسمت ناراحتی ها یش فعال تر است . 
از الان غم آینده دارد که ترم بعد فرشته ای نیست. کیست که برایش حرف بزند از نا گفته ها ...
به قول کسی نباید دل بست ، نباید دوست شد . همه آشنایند و دوست ی نیست. بعضی آشنا ترند .
اما نمیتوام ...
نمی توانم دلم دوست می خواهم نه هر دوستی نه هرکسی نه هر اسمی نه هر یادی ...
دوستانی خوب دارم ولی دلم می خواهد ،  او را می خواهد ولی ... .

دلم می خواهد ستونش باشم ، ستونم باشد . ولی نیست انگار .
دلم می خواهد خودم باشم ! ضعیف ، قوی هر چه هستم ! کسی را می خواهم که از من نترسد . 
دلم عاشق است ، نمی داند چرا .
نمی تواند مهربان نباشد . نمی تواند یاد نکند از او. نمی تواند نخواهد، گوش نمی دهد ....
دلم ناراحت است از خودش ...
عقلکم می گوید مگر نمازت نباید آدم ت می کرد ، پس چرا داری به قهقرا می روی  ! دلم می گوید نمازی که نسیم سحری بیدارت می کند و قربته الی ...  تا الله همین می شود  دیگر.
عقلکم می گوید این عشق دارد سنگت می کند مسخ می شوی رهایش کن . دلکم می خندد ! از ته لبخندهایی که او می زند برای تمسخر ...
دلم هوای گریه کرده دنبال روضه خوان است تا باز ببارد ! باید ببارد تا قبل از این که کویر شود ...

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

یار

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

مانده ام .نمرات را داده اند ! بی حساب و کتاب بیشتر به هر حال نمره است دیگر
دل م که گیر است مانده ام بروم یا نه ! بودنم که با نبودنم یکی است ! خودخواهیمان در هم گیر کرده است ...
آغوش گرم می خواهم ! آغوش من باید حلال باشد که جز مادرم حلال دیگری ندارم . 
شاید بروم .شاید هم نروم . دو دلی به این می گویند
این تابستان شاید فرصت آخری باشد صلابت جواد را ببینم ! دوستان دیگر هم همین طور . معلوم نیست کی و کجا قسمتمان شود ...

تا چه پیش آید ...

دکتر کیایی

این مدت ، تقریبا از اوایل خرداد ، علاوه بر کارهای روزمره ، دلتنگی هایی که دارند جز وجودم می شوند ، بیشتر از معمول یاد آقای دکتر می افتادم .
اما این یاد افتادن رو باید برداشت کوبید تو سرم ! سال مرحوم کیایی گذشت ، من یادم رفت تسیلیت بگم به دوست صمیمیم . من کلا کم سعادت بودم و زیاد آقای دکتر را ندیده بودم ولی همون چند بار کافی بود که دلشیفته این مرد بزرگ بشید ! آرامشی که حسن دارد جزی از آرامش پدر است . جدا مدیر اسلامی کمترین عنوانی است که به ایشون می توان گفت ! آدم هایی به این پاکی هستند که شما را امید وار می کنند ، مطمئن می شید با دیدنشان به حقیقت راهشان .
چه نامردند مردمانی که در فوت این عزیز حرمتش را شکستند با دروغی که هنوز بر تارک سایت هایشان هست . بسان جمله قرآن است که کسانی با جان ،مال و فرزندانشان جهاد کرده اند. مدیر باشی تا ساله ها پیکانت دست نخورده باشد . معاون مالی دانشگاه باشی و نلرزی ذره ای .
رفت آقای دکتر ! قرار بود بیشتر آشنا شویم ! آخرین جمله اش این بود به من ای که خجالت می کشیدم به چشمان مطمننش نگاه کنم .
رفت آقای دکتر ! تا نکند خم شود ، نکند اشک چشمانش جمع شود . نکند لحظه ای درنگ کند که کدامین راست می گویند از این دوستان قدیمی ! یاران امامش .
ساله ها بدون نشانی ، مدرکی در جبهه هایش جنگید بود ، نه برای امام بلکه برای خدایش. خدایی که جانش را در مسجد ش گرقت ، در میان مردی که نماینده شان بود در مجلس اول انقلاب ! معاون وزیرشان بود .
یکی از آشنایان ما در آموزش و پرورش همکار دکتر بود ! تا اسمش را آوردم اشک در دیده گانش سرازیر شد . گریه اش را کم دیده بودم . چه کرده است این مرد در دل مردان آشنا که نامش چون نام حسین اشک  دل سرازیر می کند .  با  حسین محشور باد .
فاتحه ای را دریغ نکنید لطفا.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

1فبای ارض تموت

برای سبز ترین دختر روی زمین / نفیسه زارع کهن

سلام! به همه
به همه کسایی که دارند به خاطر عقیده اشون ، حرف شون ، رایشون - دوری ، سختی ، حبس و انفرادی - را تحمل می کنند
کاری ندارم به راستی حرفشون ، برام هم مهم نیست حق با کدام ورِ .

از خودم بدم اومد ، من تو چه فکریم و غربیه های آشنا در کجا . خیلی راحت می تونست هر یک از ما ها اونجا باشه ! مخصوصا الان که پا گذاشتن تو ستاد مثل اینکه جرم شده ! نوشتن هم که گناه کبیره است ! فکر کردن رو که دیگه نگو! یاد پوستر هایی افتادم که حسن طراحشون بود سایت ها گیر دادن به اونها ! یاد زنجیره که فقط حول و حوش مدرسه راهنمایی ما قرار بود نباشه از راه آهن تا تجریش ! زنجیره نمادین ، الان می گم نبودنش آنجا هم نمادین بود !

راستش نمی تونم در این باره حرفی بزنم ، از من نزدیک تر و با قلم رسا تر هستند ! دلم باز داره می گیره ! غصه هام را نمی شه شمرد ! . به هر حال اوضاع ما ها هم دسته کمی از زندان نداره، قسمت تعزیر بدنیش را نداریم ، تو گرمایی مالزی می لرزیم از درد ! خوابمان نمی بُرد ، باز نمی برد دیگر از دوری دوستان ! دوستانی که معلوم نیست کجای دنیاست میعاد گاهشان .1

*********


Google Analytics Alternative