web stats tools

جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

روزی هدفمند

- خدایا، میگن روزی رسونی... یه دختر خوب قسمتم کن دیگه

- روزیت پرداخت شده عزیزم، ولی فعلاً قابل برداشت نیست


"

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

امشب دلم یه گوش شنوا میخواد.
امشب دلم نگرانی میخواد.
امشب دلم میخواد واسه یکی نگران بشم.
امشب دلم همه اون چیزایی رو میخواد که ندارم...

امشب بعد مدتها گریه کردم ! چشمام سوخت ! خیلی وقت بود اشکام خشک شده بود 
دلم تنگ شده بود 

شب عید باشه و تنهایی را حس کنی 
دلت تنگ همه باشه 






۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

ترازوی نامیزان

<div style="direction:rtl;text-align:right">ترازوی نامیزان</div>: "


خواهر وسطی پدرم است؛ قدش کوتاه است و پوستش گندمگون، بینی‌اش کمی گوشتی و ابروهایش نازک است. خوش سروزبان است و خوش معاشرت، طنزش بی‌نظیر است و متلک‌پرانی را خوب بلد است. مهربان است و آنهایی را که دوست دارد، از ته دل و جان دوست دارد. نوزده سالش که بود ازدواج کرد، هشت سال بعد که دخترشان شش ساله بود و پسرشان سه ساله، مرد تو جاده‌ی تهران کرج تصادف کرد. سه هفته بیمارستان بستری بود و حالش داشت روز به روز بهتر می‌شد، دکترها گفته بودند تا یک هفته ده روز دیگر مرخص خواهد شد. ناغافل خون‌ریزی داخلی آمد سراغش و چهل و هشت ساعت بعد ملافه را کشیدند روی صورتش، مرد سی و سه سالش بیشتر نبود. به همین سادگی عمه وسطی در بیست و هفت سالگی بیوه شد و ماند با این ماتم. آن زمان‌ها دوساله بودم، هیچ تصویری ندارم از مرد سی و سه ساله‌ای که می‌گویند مرا خیلی دوست داشت و از ته دل می‌خندیده‌ام وقتی مرا روی شانه‌هایش می‌گذاشت تا سقف را لمس کنم.


چهلم مرد که تمام شد، خانواده‌اش وبه‌خصوص مادر و پدر و برادر بزرگش شروع کردند به زمزمه که بچه‌ها را باید آنها بزرگ کنند. عمه وسطی طبعن گفت محال است، گفتند تو که کار نمی‌کنی و کار نکرده‌ای به عمرت، خرجشان را چه می‌کنی؟ پدر از جبهه پیغام داد خرجشان را او خواهد داد، پدربزرگ هم گفت بقیه‌اش را هم آنها از شهرستان خواهند فرستاد. راضی نبودند، دهانشان بسته شد اما. بهانه‌ای نبود فعلن. عمه با دوبچه آمد خانه‌ای نزدیک ما، ما که می‌گویم یعنی من و مامان، بابا که جبهه بود و نبود.خانه ما هم که دو خیابان فاصله داشت با خانه‌ی پدری و مادری مامان. یکی دوتصویر دور یادم است از آن چندماه، مثل عصری که عمه دست من و دختر و پسرش را گرفت و رفتیم خیابان دوری برای خرید. یادم مانده که شنل چهارخانه‌ی قرمز و آبی تنم بود و یادم مانده پسرش که یک سال از من بزرگ‌تر بود هی شنل مرا می‌کشید و عمه هی به او تشر می‌زد.یا شبی که قیمه پخته بود و دلم می‌خواست ناخنک بزنم به خلال‌های باریک سیب‌زمینی‌ که توی تابه جلز و ولز می‌کرد و عمه می‌گفت نکن ‌بزبزقندی! دستت اوخ میشه‌ها!


خانواده مرد بیکار ننشستند، هی پیغام و پسغام فرستادند که باید بچه‌ها را آنها بزرگ کنند، کسرشان و آبرویشان است که نوه‌هایشان در تهران و دور از بند وبساط اعیانی آنها بزرگ شوند. رفتند سراغ پدربزرگ و مادربزرگ، گفتند به دخترتان بگویید بیاید زن پسر کوچیکه ما شود، بماند در همین خانواده خود ما و بچه‌ها زیر دست غریبه نیفتند. مادربزرگ گفت مگه عهد شاه وزوزک است که ما به زن گنده بگیم چیکار کنه؟ عمه پیغام داد اگر نگرانی‌تون ازدواج منه، من حاضرم امضا کنم که هیچ‌وقت ازدواج نخواهم کرد. گفتند زن جوانی و دیر یا زود ازدواج می‌کنی، اصلن چه معنی دارد بچه‌های بچه ما در دردندشت تهران باشند؟ باید برگردی همین شهر خودمان. آنقدر گفتند و اذیت کردند که عمه دست بچه‌ها را گرفت و برد شهر خودشان،بلکم که دهن این‌ها بسته شود. در دهن‌شان بسته نشد، شروع کردند که خوبیت نداره زن جوان تنها باشه و نوه‌های ما امنیت ندارند. عمه کوتاه نیامد، شروع کردند پشت سرش حرف زدن، خون به جیگرش کردن. عمه گفت باکی نیست، من بچه‌هایم را دست شما نمی‌دهم. تهدید کردند، زور گفتند، مادربزرگ فریاد سرداد که می‌خواهید دو تا کفتر از مادر جدا کنید؟ بی‌پدر که شدند، بی‌مادرشان هم کنید؟ کثافت‌کاری فرسایشی بدی راه انداختند. دخترعمه کلاس اولی بود دیگر، باید می‌رفت مدرسه، عمه نمی‌خواست او را بفرستند دبستان‌های آن شهر که تو هرکدام یکی از فک و فامیل مرد معلم بودند. دختر را با اشک و آه فرستاد تهران،پیش من و مامان. مامان اسم دخترک را در نزدیک‌ترین دبستان نوشت، چند تصویر دور مانده در ذهنم از روزهایی که دخترک خانه‌ی ما بود. مثل روزی که دور چراغ علاء الدین می‌گشتم، مادر داشت به دخترک دیکته می‌گفت و به من می‌گفت بشین بچه جان! چراغ می‌افته روت و می‌سوزی‌ها! یا شب‌های بلند زمستان که یک پلیور برای دخترک و یک پلیور دیگر برای من می‌بافت و جفتمان را صدا می‌کرد و پلیور را روی عرض شانه‌هایمان امتحان می‌کرد.


خانواده مرد رفتند سراغ دادگاه، بابا ریش‌سفید فرستاد که چه‌کار دارید می‌کنید؟ بچه از مادر جدا می‌کنید؟! ما که خرجشان را می‌دهیم، مادرشان هم که دارند با جان و دل مادری می‌کند. چه دردتان است آخر؟ گفتند ما مگه گداییم شما خرجشان را بدهید؟ بابا گفت خب شما خرجشان را بدهید! گفتند نخیر! بدیم دست این زنک که حرف ما را گوش نمی‌دهد؟ ما اصلن مادرشان را لایق نمی‌بینیم این بچه‌ها را نگه دارند. لج‌باز بودند و دگم و زورگو. افتاده بودند رو دور رو کم‌کنی زنی که از اول دلشان نمی‌خواست پسرشان با او ازدواج کند و این وسط انگار چیزی که هیچ مهم نبود، زندگی دو بچه‌ی کوچک بود. مامان جان می‌کند دخترک کلاس اولی نفهمد چه خبر است، دخترک اما باهوش بود و حواس‌جمع. یک روز معلمش مادر را خواست که دخترک می‌رود زیرمیز گریه می‌کند. چی شده است؟ یادم مانده که شبی دخترک گریه می‌کرد و دلتنگی مادرش را می‌کرد و مادر پا به پای دخترک گریه می‌کرد و موهایش را نوازش می‌کرد. دخترک موهای بلند زیبایی داشت، هر روز صبح مادر موهایش را می‌بافت و بالا سرش گوجه می‌کرد.


بالاخره از دادگاه حکم حضانت دوبچه را گرفتند، هم پول داشتند و هم زور و هم قانون کثافتی که شانه به شانه آنها بایستد. آخرای سال تحصیلی بود، به بابا خبردادند که آمده‌اند پسر را برده‌اند و عمه غش کرده است و افتاده گوشه بیمارستان، حالا هم دارند میاند تهران دخترک را ببرند.بابا دیر رسید، وقتی رسید که دخترک را با حکم دادگاه از سرکلاس درس برداشته بودند و مادر نشسته بود وسط آشپزخانه و گریه می‌کرد. پدر عمری‌ست می‌سوزد که دوبار در عمر دیر است که اولی‌اش همان روز بود و دومی‌اش روزی که پدرش مرد و تا لحظه‌ی آخر چشم به در می‌پرسیده که بابا رسیده است یا نه و پدر دیوانه‌وار در جاده می‌رانده تا برسد و قبل مرگ پدر را بار دیگر ببیند و وقتی رسید که پیرمرد دیگر تمام کرده بود.سال‌هاست از درد این دو تاخیر می‌سوزد و می‌زند زیرگریه.


نگذاشتند عمه دیگر بچه‌ها را ببیند، عمه می‌نشست کنج خانه‌ی پدری و گیس‌هایش را می‌کند و اسم بچه‌ها را تکرار می‌کرد، صدباره، هزار باره... مادربزرگ پابه‌پایش اشک می‌ریخت و نفرین می‌کرد.مدرسه دختر را پیدا کرد، می‌رفت می‌ایستاد دم در مدرسه‌ی دخترک و از دور نگاهش می‌کرد. گفتم که، پول داشتند و زور و قانون کثافتی که همیشه انگار دوشادوش ظالم می‌ایستد. بچه‌ها بزرگ شدند، عمه موهایش سفید شد، بالاخره با دکتر زن‌مرده‌ای در شهری نزدیک ازدواج کرد و بعد سال‌ها کمی هم آرامش آمد و مهربانی. دخترک دیپلم که گرفت فوری ازدواج کرد، که فرار کند از زندان و بیاید دیدن مادر. عمه کوچیکه می‌گوید اولین‌بار که بعد این همه سال آمد، چهارساعت و نیم عمه و دخترک تو آغوش هم بودند و یک لحظه از بغل هم دور نمی‌شدند.پسرک خلاف‌کار شد، زورگو و باج‌گیر شد، درس را هم ول کرد. پدربزرگ و عمویی را که به زور آنها را از مادر گرفتند کتک می‌زد، می‌گویند یک‌بار پدربزرگ را چسبانده به دیوار حیاط و چاقو گرفته و تهدید کرده که آخرش تو رو می‌کشم کفتار کثافت که ما رو بی‌مادر کردی.


پسر را هیچ‌وقت ندیده‌ام دیگر، فقط اخبار شرارت‌هایش می‌آید و خلاف‌کاری‌هاش و سند زمینی مال پدر که رفت گروی دادگاه تا پسر از زندان بیرون بیاید.دختر درس خواند، شوهر خوبی کرد، دختردار شد، دخترک ناز و ملوس. اولین‌بار که آمد خانه‌ی ما خجالتی و کم‌رو و کم‌حرف رفت مادر را بغل کرد و دستش را بوسید و گفت هیچ‌وقت یادش نرفته مهربانی‌های مادر را که آن یک‌سال برایش مادری کرد. به پدر گفت سلام دایی جان و بغض کرد ... بابا گفت چه خانومی شدی نازنین دختر و بغض کرد...نشد با هم صمیمی شویم، چیز مشترکی نبود انگار، این همه‌سال جدایی کار خودش را کرده بود. دوستش دارم اما، مهربان است، مودب است، زیادی کم‌رو و خجالتی و محجوب. در مهمانی می‌چسبد به عمه وسطی، درست مثل دختربچه‌های کوچک، حق دارد خب...

شوهرش همین پارسال روز تولد دخترک در همان جاده کذایی تهران کرج تصادف کرده و مرد. حالا خانواده مرد افتادند حضانت دخترکش را از او بگیرند، آنها هم زور دارند و قانون هم همان کثافتی است که بود. پدر برایش وکیل خوبی گرفته، می‌گوید آدمی که بچه از مادر جدا می‌کند گه مطلق است و هیچ استثنایی هم ندارد، می‌فهمی دخترجان؟ گه مطلق! می‌دانم از دست خودش عصبانی است، می‌گویم بله می‌فهمم. می‌گوید گه مطلق! هرکی که بچه از مادر جدا کند جنایتکاره، جنایت که فقط سربریدن نیست. می‌فهمی دخترجان؟ صدایش می‌رود بالا، آرام می‌گویم بله بله می‌فهمم... عمه وسطی دیشت پشت تلفن می‌گفت اگر دخترک را از دخترش جدا کنند، چشم‌های تک تک‌شان را از کاسه درمی‌آورد، چنان سردی تلخ هولناکی در صدایش بود که تنم لرزید و عرق سردی نشست روی پیشانی. هیچ شوخی ندارد ...
"

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

حُسن فقر و نداری

روحانی مملکت اومده تو تلویزیون ،از یه دانشمند و جمله فیلسوفانه اش کلی تعریف و تمجید میکنه!
حالا ما منتظریم که این دانشمند کیه و این جمله چیه؟؟؟

بعد از چند ثانیه حاج آقا این جمله رو میگه:
دخترها یا زیبا هستند یا به دانشگاه میروند

این جمله بسیار فیلسوفانه است!
یعنی: دختری که زیبای نداره برای جبران کمبود و فقرش در زیبایی به حرکت در میاد و با تحصیلات اون فقر رو جبران میکنه!

پ.ن:
آخه حاج آقا مثال قحطی بود برای اینکه بگی : فقر باعث تلاش و حرکت انسان میشه؟
"

حُسن فقر و نداری

روحانی مملکت اومده تو تلویزیون ،از یه دانشمند و جمله فیلسوفانه اش کلی تعریف و تمجید میکنه!
حالا ما منتظریم که این دانشمند کیه و این جمله چیه؟؟؟

بعد از چند ثانیه حاج آقا این جمله رو میگه:
دخترها یا زیبا هستند یا به دانشگاه میروند

این جمله بسیار فیلسوفانه است!
یعنی: دختری که زیبای نداره برای جبران کمبود و فقرش در زیبایی به حرکت در میاد و با تحصیلات اون فقر رو جبران میکنه!

پ.ن:
آخه حاج آقا مثال قحطی بود برای اینکه بگی : فقر باعث تلاش و حرکت انسان میشه؟
"

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

تمام ....

مالزی را می خواهم پاک کنم از ذهنم 
همه اش را ....
دیوانه گی هایم را ! یاد ش بخیر روزها ی اول آمدن به مالزی که آمده بود احسان گفت تمام دختر های مالزی ...
باور نکردم....

راست می گفت ، حداقل پشت اکثرشان خوبی نشنیده ام ...
رفتار هایشان هم که بله ....


به قول مهشید دختری که کوچک ترین کارهایش را از نزدیک ترین  افرادشان پنهان می کند 
ارزش فکر کردن که هیچ زندگی ندارد
دخترانی که با هر کس ناکسی ....
دخترانی که قرار است موجه باشند ولی خاطرات کو...شان در همه جا پخش بود .

گذشت ! تمام شد. پروژه هم تمام می شود ...
دردناک بود ....
هیچ کدامشان ارزش نداشت ...هیچ کدام ...

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

کار

افتاده ام به هر کاری
موسیقی ارنج می کنم 
آب حوض می کشیم 
فقط درس نخوانده ام تا به حال در این ترم ...
البته خطوط قرمز م هنوز قرمز اســــــــــــــت.

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

maat



همه از بازیت می‌گویند؟ بازی بود...
ما که حرکت نکرده مات بودیم! مات چشمای تو 
مات لبخندت ، مات شیطنت هات...

رسمش نبود
قرار بود سحر زندگیم بشیییییییییی ،آغاز گرش باشی  نه پایانش..............

اگر دوست داشتنی نیست ، به هرچه معتقدی ، به هرچه دوست داری ، به صداقت من ، به قرانی سفید که از بین آن همه سوره و آیه یوسفش آمد و من ترجیح دادم یهودا باشم، به تمام قسم خوردنیها به تمام واو‌های آان کتاب...
دیگر اینجا نیا ! قرار مان  که یادت هست ؟

نیا سخت است برای من ! اما آمدنت امید  را زنده نگاه می‌دارد ....
اما وقتی‌ میگویی امیدی نیست ! چرا زنده بگزاریمش جنازه ایش را .....

میدانی که آرزویم چیست ؟ دوست دارم باز نماز شکر بخوانم ! دوست دارم به سان چند ماه قبل امیدی باشد که صبح‌ها قبل سحر بیدار شوم 
می‌دانم نباید خواستنی را داد زد ولی‌ هستی‌ ، 


بخواب که می‌خواهم در چشمانت ستاره‌هایم را بشمرم ...




۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

Big Fish





بعضي‌‌ها ميگن وقتي‌ عشق زندگيت رو ميبيني‌ زمان متوقف مي‌شه، که درسته. اما چيزي
که اونا نميگن اينه که وقتي‌ که زمان دوباره راه ميافته، سريع تر از هميشه حرکت مي‌کنه...

"

shooki

شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من        سودای دام عاشقی از سر به درنکرد

harde labtopam ham sookhte methle delam ...
khodaya kash vaghti mirim jooz niki pshte moon harf nazanad..
kash ....

rasti weblogam sote koore methle khodam , asbab keshi karde jaye dige... albate shayd ham inja benevisam ham onja... shayad

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

هیچکس مثل ِ او نیست / نمی‌شود

هی خانم
که خیره نگاه می‌کنی
لباسم شبیه او بود یا قد و قواره‌ام؟
شرم نکن / من درد ِ تو را می‌فهمم
من هم به یاد ِ او
به ابرها و آدم‌ها
حتا به دیوار
خیره شده‌ام
هر چه دلت می‌خواهد نگاه کن
"

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

Payeez



نیمه شبهای پاییز چیزهایی بنویسید در باب عشق.
مستجاب میشود.

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

صبر

کجاست خدای انّ الله مع الصابرین؟
بگوئیدش فلانی صبرش تمام شده است

صدا


آسمان جای غریبی است نمی دانستیم ! عاشقی کار عجیبی است نمی دانستیم…
نماز های شبانه ام 11 تا ده ولی برای چند ماه در بدترین شرایط یکی بود ، یکی بود صدایم کند ، یکی بود قبل از سحر بیدارم کند ، امید ی بود شاید که کمری خم راست شود و اشکی بریزد و آهی بیاید 40 نفری که یاد شوند ….
مدت مدیدی است که نماز شب بماند بعد از سحر کسی نیست برای سپیده دمی مرا صدا کند ! البته دروغ چرا ، ساعت موبایل زنگ می زند و همتی نیست ، کسی نیست که بگوید با من باشی صدایت می کنم …

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

مرگ

من مرده ام
و خاموشم
تا تولدي ديگر
باور كنيد ،اين بوي مرگ است
از دهانم نيست
از عمق من است
مني كه ديگر
نيست

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه


باران



چه حکایتیه که نهر از لای پا باز میشه و سیل از چشم

جنات تجری من تحت…..

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

گیلاس

به گیلاس ها چه کار داری !
آنها تنها
به گوش های دختران ِ باد ، می آیند !
سهم تو همانی ست که در دل داری
بیشتر می خواهی ؟
دلت را بزرگ تر کن ! همین
شعری از :
سیدمحمد مرکبیان

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

دکتر

<div style="direction:rtl;text-align:right">در این فاصله کوتاه بودن...</div>: "
بگو نه. می روم. باز نمی گردم. همواره دور خواهم شد. دورترین راه ها را جاده رفتنم می سازم. بگو نه. می میرم. بعد از تو مردن شیرین ترین رویای من خواهد بود. شیرین ترین حس که می شود در آن زیست. آن را تجربه کرد. آن را آموخت. آن را به خویش افزود. بگو نه. خواهم مرد. مگر یک قله را چند بار می توان پیمود. یه راه را چند بار می شود رفت. مگر چقدر می شود عشق را در دستان خویش فشرد. مگر چند بار می توان زیستن را چنین نرم فهمید. بگو نه می روم. می میرم. دور می شوم. باز نمی گردم. مگر در این فاصله کوتاه بودن چند بار می توان...
"

Photo

"

"هزار هم از این دنده به آن دنده بشوی فایده ندارد!

این تخت خواب آغوش کم دارد!!

راستی دل من بی معشوق هم پر است از عاشقانه ها ...

کاش

کاش بوسه ای نبود
کاش آغوشی نبود
کاش دل تنگی نبود..
کاش نگاهی نبود …
کاش دستی نبود…
و کاش صداقتی بود …
کاش جای خودخواهیمان آغازی بود…

پاییز

هوا پاییزیِ دلکم …
جام شوکران می خواهم
دلم صدپاره است و چهره ام سرخ
دلکم
دیوانه …………

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

اول خودمان را پیدا کنیم. نیمه ی گمشده پیشکش!
 
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

زرگ شده ای.
اما هنوز،
قد آغوش منی
نه زیادی، نه کمی...
 
دل تنگی یعنی وقتی نگاش می کنی ناخودآگاه لبات….

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

هوس

1- غذایی رو که نخوردی به دیگران پیشنهاد نده :دی ...

می گفت عشق نبوده ، بچه بازی یا هوس ؟
 نظر شما چیه هوس بوده ؟ جدا  اینقدر هم هوسباز نبودم ، بودم ؟

اما به هر حال آدمها دنبال قیافه هایی هستند که دوست دارند شباهت ها بی دلیل نیست / هست ؟؟

شاید دکتری زیبا شود ..

mohebat

هیچ محبتی به نرمی پتو انداختن رو کسی که بی پتو خوابش برده نیس...
مخصوصا وقتی خودشو به خواب زده باشه که پتو بکشن روش...

دیشب زهرا برام پتو آورد ، بد یک مهمونی 30-40 نقره کلی خستگی روی مبل خوابم برده بود…
عزیز است دختر!
حسودی ش نسبت به دختر های اطراف منو کشته ! تو اداره بابا دیدن دختری حسود ش را گل می کند راجع به ساجده حرف می زدم می آمد و کنار م می خوابید و بغل ام می کرد دقیقا شبیه یکی ! حالت دستاش مدل نگاش همون بود ! شاید من اونجوری دیدم …
هرچند بگوید به من ربطی ندارد و ….
عزیز است زهرا …

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

خواب

خدائی که پرسیدی: "ألیسَ الله بکافه عبدة؟"
نه!
راستش را بخواهی تو برای من کافی نیستی...
دلم "او" را هم میخواهد.
میدانی خدا؟ آخر گاهی آدم دلش آغوش میخواهد؛ یک وقتهائی درست مثل حالا!
آدم دلش "او" را هم میخواهد.

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

سراب

مي آيي عاشق مي كني
محو مي شوي
تا فراموشت مي كنم
...
دوباره مي آيي
تازه مي كني خاطرات را
محو مي شوي
......
به راستي كه سراب از تو با ثبات تر است!!!

Eureka by Yaroslav Belousov

Eureka by Yaroslav Belousov: "



Eureka by Yaroslav Belousov (Yaroslav_Belousov)






Yaroslav Belousov: Photos · Blog · Activity · Friends · Favorites

RSS:
Popular Photos ·
Editors Choice ·
Upcoming Photos ·
Fresh Photos

Social: Twitter ·
Facebook ·
LiveJournal ·
Blog



"

خانه ای روی آب

<div style="direction:rtl;text-align:right">خانه ای روی آب</div>: "

عزت ا... انتظامی: مادرت زن نجیبی بود .

رضا کیانیان: نجابت وقتی معنا پیدا میکنه که راه دومی هم وجود داشته باشه .
.
.
.


فیلم خانه ای روی آب_بهمن فرمان آرا



"

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

تخت

امروزمراسم خواستگاری داریم ... ??


******************
من که وارد مالزی شدم گفتم عاشق نمی شوم و خیلی کارها را نمی کنم ...
یک سری از کارها را انجام دادم حالا سهوا یا ...
اما این دفعه می روم که خیلی از کارها را بکنم....
به قول علی رضا  می روم که با دوست دخترم؟ روی یک تخت بخوابم !

خسته شدم دیگه 

خود خدا باید کاری کند ...

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

If you are not looking...you may miss it.

سایه ها دروغ نمی گویند..
If you are not looking...you may miss it.



Found via @loquaciousmuse (via reddit)
"

پیرزن فالگیر


http://www.keen.com/documents/works/articles/tarot/8-of-cups-tarot-card.asp
پیرزن فالگیر کف دست م را دید و هیچ نگفت و رفت.
این فال حال من است ..آینده و گذشته اش بماند.

نفرین


بد ترین نفرین است عاشقی
..

….
عاشق شوید  لطفاً

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

پیوند


میوه پیوندی خورده اید ؟ بعضی اش عالی است بعضی ش خیر…
بعضی وقت ها می ترسیم که چه می شود می شویم …
نترسیم شاید بهتر است …

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

قلم

من هنوز هم وقتی کسی را دوست دارم برایش قلم می زنم، رُز قرمز هدیه می دهم، بر چشمانش خیره می شوم نه بر برآمدگی هایش.

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

!Repeat!

امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر:
ای مالک!
اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی،
فردا به آن چشم نگاهش مکن
شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی…

خواستن

تمام زمين را بي تو نمي خواهم  چه برسد
به مساحت ناچيزه اين تخت خواب.



۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه


عیدی

امسال سال سوم ی است که نماز عید نخوانده ام ! همین ! شکر بر شکر گذار بودن یادم رفته است .
یاد شکر های افتادم وقتی که فکر کردم کنار من است . :( 

ماه صیام

به تصادف اعتقاد دارید ؟ من ندارم ... هیچ چیزی و اتفاقی تصادفی نیست شاید ...

حالا بخوانید که : 
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت ...

ماه صیام

به تصادف اعتقاد دارید ؟ من ندارم ... هیچ چیزی و اتفاقی تصادفی نیست شاید ...

حالا بخوانید که : 
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت ...

محرم

جایی شاید در همین وبلاگ آمده بود ! بیچاره کسی است که دوست نتواند بیابد و بیچاره تر کسی که دوستانش را ازدست بدهد .


مانده ام بین غرورش و غرورم ...     نگاهی آخر :( 
چرا دگر به خوابم هم نمی آیی ؟ این قدر نامحرم شده ام ؟

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

ساغر ، برهنگی

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت


آه

توقع داری حرفات را بفهمند و نمی فهمند ...
توقع داری به یکی کمک می کنی عوض نخواستیم گازت نگیرد.
ممممممم حرفات رو هم به کسی نمی تونی بزنی دیگه ...

دلم شکست ، ناراحت  و می خواهد آه بکشد .


۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

گنه

فکر می‌کنم این گناه‌کارانند که راحت می‌خوابند، چون چیزی حالیشان نیست و برعکس، بی‌گناهان نمی‌توانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه‌چیز هستند. اگر غیر از این بود، بی‌گناه نمی‌شدند…
زندگی در پیش ِ رو / رومن گاری / لیلی گلستان / ویراست دوم / چاپ یازدهم ۱۳۸۷

خوابم زیاد شده ! چند ماهی می شود…
تلافی بی خوابی های اولش در آمده

بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند / كه مكدر شود آيينه ي مهر آيينم

از خودم دلم گرفته ……………..


روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد.
روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند…
به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت.
با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.
این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۱۰۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک ۸۰ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۱۰۰ دلار به او بفروشید.»
روستایی‌ها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند…
البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون…!!!
دو چیز را پایانی نیست :
یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان

و من  احمفم !!! :دی  Alien

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

سی گار

راستی دیشب از سیگار بدم آمد ! گرچند دوستانی سیگار می کشیدند که مثل من کسی به سیگاری بودنشان شک نمی کرد اما دیدم نفس نمی توانم بکشم .ولی دیگر سیـــــــــــــــــــــگار نخواهم کشید ... 

راستی جالب است فکر می کنی معمولی هستی ، فرقی نکرده ای اما وسط صحبتت با همکلاسی که نه حتی هم مدرسه ای قدیمی می گوید خودت خوبی ؟؟؟!!!
جالب بود :دی


دیدار

فعلا به دیدا دوستان می گذرد و فامیل ...
جواد را دیدم 3 شنبه صبح می رود ، کجا می روی پسر ؟؟ سخت است دیار کفر برای تو ! عوض خواهد شد ؟؟ می شود اما خوب یا بدش را نمی دانم ...
پدی را که ندیدم 2 روز قبل من رفت . مهشید را هم بعید می دانم وقت بدهد سفری به لندن  دارند احیانا ...

دیشب دروه دوستان دبیرستان بود  ! کسانی بودند که نباید می بودند عین من ! 


 ومن مانده ام هنوز که چه کنم ؟ قدمی بر دارم یا نه ... کسی نیست راهی نشان دهد ؟ نور کجاست ؟

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه


حواله ام مکن به عرفه
تا عرفه، راه زیاد است...
بیا و همین جا
همین امشب
میان همین کلمات
مرا در آغوش بگیر
و رهایم کن از این آتش!

آغوشت به داغی آغوشش باشد وای به حال آتش ت ...

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

سنگ هم باشد
بوي باران ترا دلتنگ خواهد شد

سوخته

نگاهش را می خواهم ! برق چشمهایش و شیرینیش ....

9 ماه چه زمان زیادی است ! خانم ی شده است زهرا ....

 و من همان امیرم که بوده ام شاید فقط سوخته تر...


۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

...

نشانه ای نشانم ده ای بی نشان...

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

وزن

چقدر سنگین ...
فکر می کنی راحت ردت می کنند از صراط ..با سبک سنگین های خودت ...
با معیار خودت
غافل از اینکه مامور راه سخت گیر است  . شارژت می کند برای سنگنی از گناه ...
وای خدایم گر تو رحم نکنی چه کسی رحم کند و.... چه کسی رحم کند ....

وباز چگونه بخوانمت که من منم ! وچگونه نامید شوم که تو تویی ...
ای خدا به گناه آشکار پرده حرمت ندریدی و .. بهتر از آن که هستم شهره ام کردی باز درب خانه ات را می کوبم ! رو سیاه مکن و آبروی ام  مبرو....

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد


نمی روم حالا..

 نشانه ای باید باشد...

مرد و هست  حرفش...
خیانت آخرین  نوشته اش بود در تنهایش ... و من به قول و حرف خود نکنم این کار ...


در باز بودن فیس بوک و بستنش هم  مانده ام


۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

نوشتن

بنویس ...

نوشتن دلت را شاد می کند ! بنویس ...

نوشتن درد را کم می کند ! خستگیت را در ..

بنویس که مهر لبش چه کرد با مهر بتان دیگر ..

مهم نیست که کسی می خواند یا روایت تو را کسی دوست دارد یا نه !

روایت گر خود باش !  ...

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

دوست

بگو دوستت کیست تا بگویم کیستی؟

راستی دوست من کیست ؟؟؟؟

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

فرشته

دلم گرفته. 
از رفتن ام ! نمی دانم چرا دارم می روم ... دلم تنگ خانه هست  ! تنگ زهرا و بقیه ..

اما اینکه می روم  بیش تر تنگ اش می کند ! این روز ها ممکن است آخرین هایی باشد که فرشته را می بینم  ...
به خدا دلم می گیرد ! نخندید ....
هر چه ازبود و از  هر کجا آمد ! خواهرم بود ! از نازی نزدیک تر شاید ! امیدوارم بتوانم برادرش باشم ...

می خواستم برایش یادگاری بگیرم ، نگرفتم ! دلم  می گوید می بنیمش ان شاالله ... 




دوست کیمیاست ، دوست خوب نایاب تر ! یادم باشید ...
سعی کردم دوست باشم برایتان تا آنجا که می توانم ... نتوانستم ...


"توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون  می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم"

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

اسلام

چه کار کرده اید با اسلام ...
چه کار کرده اید با لباس پیامبر که خودتان هم حاضر نیستید جز در محافل رسمی خودتان بپوشید ...
چه کرده اید با ایمان مردمان ؟ کجایش گذاشته اید که نواده مراجع نجفتان خرافاتاش می خوانند ..
شاید ایده ها و دین مان خرافات باشد ! اما من ی که عمل به آنها نمی کنم خرافات نمی دانمش ... نه همه اش ...


رمضان شیطان در بند است ! و من از همیشه گناه کار تر .... شیطان باید لنگ بیاندازد در برابرم...
کاش می توانستم دوستم را آرام کنم ، کاش می توانستم خودم را آرام کنم ! کاش...

  کم کم ک وقت اش است دوباره فیس بوکم را ببندم ...
سفر ی در راه است ... دیدار با صاحبان حقوق 
پسر خوبی نبوده ام ، همان طور که معلم خوبی ، دوست خوبی ....


13 اهم رمضان است اینجا .. و ایران 12 اهم شب قدر هایم که قروقاتی می شوند ... و دعاهایم نیز...
خدایا :
دوستت دارم را با من بسیار بگو...دوستم داری را از من بسیار بپرس!!

کاش

کاش می شد همه چی را پاک کرد ...
مثل وقتی تاریخچه کامپیوترت را پاک می کردی ! 
کاش طوری رفتار می کردم که چیزی لای تور دلم نمی ماند ..
کاش می شد ... 

کاش هیچی نبود ! کاش به قول فرشته عشق  در خاطرات مون وجود داشت ...

امیدوارم بودن دراینجا بیشتر از 9 ماه دیگه نشه ...

"
فرصت کوتاه بود، اما یگانه بود و هیچ کم نداشت
 "
گاهی وقتها میمیرم ! زنده نیستم دیگر ! نفس می کشم ها ولی اینجا نیستم × زیاد پیش می آید ... در ایران هم می بود...
این وقتها دلم موسیقی می خواهد نه هر آهنگی و نه خزعبلی ... 
گاهی وقت ها جای موسیقی ،  نوای قرآن گوش می دهم برای دل مرده ام ! در ایران شاطری بود و اینجا نشاوی...
گاهی وقتها دلم می خواهد خود خدا برای دل مرده ام قرآن  بخواند ...

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

دعا

خونه فرشته افطار دعوت بودم ! عزیز است مثل نازی ...

دست پخت پدر بچه ها هم خیلی عالی بود ! البته دست پخت همه خوب است جز یکی ! 
باز مهمان شدن در غربت صفایی دارد آن هم برای افطار ! یعنی هنوز خدایت قهرت نیست در ماه رحمتش مهمانت می کند بیشتر از قبل ...
امروز بگویم درست تر است می خواهم با یک هم رشته ای هندی بروم کلیسا ! گرچند یاسر زیاد موافق نبود ! رمضان - کلیسا و مسیح رب ماست ! جور در نمی آمد به قاموس او ...
ولی دیر و مسجد و کنیست همه برای خداست تا خدا را در آن بخوانند و عبادت کنند ! فلسفه عبادت در جمع هیچ نباشد این است که ان الله مع جماعه یادم باشد قبل از برگشت ن به ایران نماز جمعه هم بروم ... سفر ست دیگر میروی بازگشت ش با خداست نه تو ! گرچند برنامه ریزی کرده باشی..

بروم که شیطان در بند کشیده نفسم دیشب خواب را به 7 رکعت شبانه ترجیح داد ! نمی دانم چرا به من نرفته  این شیطان و تنبل نشده !!! 
بروم 
دعایم کنید .... که دعایتان می کنم بی منت ! کار دیگری که ندارم :دی

{قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ}

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

نام

تا قبل از او کسی را به اسمش نمی شناختم ! نه این که واقعا نشناسم اما توجه ام جلب نمی شد ولی الان همه که نه ولی اکثرابه اسم اویند ! رمضان را که نگو اسم اوست نصفش ...

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

ino bebinid

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2010/08/100818_l13_online_data_vid.shtml
 جدا راست می گه ! حتی می شه سوالهای قبلی ش دید چیزهایی خیلی خاصی....

نمی خوام  ! خسته شدم از اینکه از این و اون ایمل بگیریم که آدرس ای

گم

وقتی روزها و شب ها یکیه 
وقتی قرآن ت هم تو خونه گم میشه ..
دیگه باید ....

وقتی خسته شدی از این که حتی ایمیلی بگیری که آدرس ایمل اون توش باشه...
می شمری بری از اینجایی که هر جاییش خاطره است برات ...
دیگه باید ...

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

راحتی

جمع و جورش هم که کنی یادم نمی رود راحت ترین گفته این است که عاشقتم دیوانه ...

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

never had a mask,never wanna have one!
never acted,hate of acting!
always moving in the path of my heart,never hurt sb in purpose. 

فرشته می گفت شاید هیچ وقت جدیت نگرفته بود . اما من از روز اول - اوایل وب لاگ زدن - جدی بودم .  چیزی به ایران رفتنم نماده . دعای م کنید .نیت ایران رفتن من اولش چیزی دیگری بود حالا فقط دیدار خانواده است . تا خیر و خواست خدا چه باشد .

حسود

آدم حسود حتی خدا را هم برای خودش می خواهد فقط دلش می خواهد خدای خودش باشد ! محبتش مال خود خودش باشد نه کس دیگری ...
دلم می خواست خدا فقط تو این ماه منو می شنید فقط رب من بود نه کس دیگه ...

وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡڪُمۡ وَرَحۡمَتُهُ ۥ لَٱتَّبَعۡتُمُ ٱلشَّيۡطَـٰنَ إِلَّا قَلِيلا

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

قرآن

سوره یوسف آمد ! من همیشه می گفتم کم از یوسف ندارم ....

یهدی من یشا و یضل من یشا

بچگان

خنده ام گرفت از رفتار دخترکان بچه اند گرچه از برادر من  هم بزرگ تر باشند . با این حدیث مشکل داشتم ولی عقل و ایمان زنان نصفه است شاید درست باشد !!!


۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

ramezan


بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد

ramezan

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

نفرات

جالب است داستان من در مالزی ، دوستان من در اینجا بیشتر خارجی اند و عرب ! دوست که نمی توان گفت ! آشنایند و فقط یکی از آنها دوست است . 
بگذریم 
دیشب نزدیک بود به سرنوشت بهنام دچار شوم در هیل پارک ناکام !  از دنیا بروم . ترک موتور عربی نشستن همین است . تو را چه به موتور برو شتر سواری ات را بکن بشار ! :دی "نژاد پرستی که ندارم باز  گل کرد دوباره " 

رمضان امسال عجیب ترین رمضان م تا کنون خواهد بود . حداقل اش این است که شب قدری را در آسمانم ! 
عید را پیش خانواده بودن غنیمت است .


راستی کلاس ما همه تویش یک جوری شده اند . ویروس خطرناک عشق را از من گرفته اند . شاید البته ! فعلا که در عاشق بودن خودم را هم شک دارم ....


۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

ورست کیس

بدترین حالت ممکنه اینه 
حدس که نه می دونستی میره ، تحمل رفتنش از اول برات سخت بود
اون هم می دونست و باهات بازی می کرد . خودت اجازه دادی بازی کنه ! شدی اسباب بازیش ...
اما باز می ارزید حالا شبا موقع خواب چیزی داری که بهش فکر کنی ، گرچه می دانی اون به هر کی فکر کنه تو نیستی ...
به فاصله 7 ساعت پرواز مستقیم و چند ساعت رانندگی باز بوش را می شنوی ! دلت می خواد همه چی می خواد.
همه اینها را حدس می زدی ، اصلا از لحظه اول از اینا می ترسید ی که به سرت اومد .
اما باز طعم ش را عشق اش را دوست داری و از این چند ماه راضی هستی و شکر می گی برای همه چی 
خدا جونم دوست دارم می دونم دوست داری پس تنها م نذار دیگه حتی یک لحظه ! مرسی ...

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

SyahirahShaari

غذا


بد هغته

من نمی گم پارازیت گفت شخصیت بد هفته تمام وطن فروشانی که رفتن به همایش ایرانیان خارج از کشور ...

در حوزه بودید ؟ من پیارسال روز عرفه رفتم حوزه شاه عبدالعظیم . بد حادثه عرفه بود شاید به دلیل این روز قیمه شان پر ملاط بود اما قیمه ای بود که دوستان خوردند من نخوردم ! حلال نداستنم آن غذا را ! حرام بود بر من چنین غذایی در چنان محله ای ...

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

نبودن

نبودنش هم حسی است . دیگر نمی بینیش  راحت می خوابی ...
گرچند این چند هفته آخر ندیدمش ! گذاشتمش برای دیگران :دی راحت گفت م برو هر وقت می خواهی برگرد ! بسان او که می خواست برود گفت خواستی بدا ایمل هست می توانی پیدایم کنی ...
من گفتم ایمل هم نزن  ، نباش دیگر ! یعنی این طوری نباش ! مطمئن باش تصمیم ت را بگیر و باش ... رفت انگار .

رفتم سفارت استرالیا ! سوال ی نداشتم می خواستم ببنیم رفتار کردنشان را . گرچند مالایی بودند این کارمندان اما فرق می کرد باز با اینجا هم . دختر ک آخرهای کار گفت تو که این ها را می دانی برای چه آمدی؟ 
اما با لحجه ام مشکل داشت نمی فهمید اسکیلد ورکر گفتنم را ...
5 سال سابقه کار می خریم کسی دارد ؟

تنها می شوم باز بروم ایران و بیایم دیگر از 3 سین دوستانم کسی باقی نیست . بی فرشته و یار و ساجده چه کنم ؟

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

chat فلسفی در حالت خواب


B.a.s.il (8/4/2010 1:05:50 AM): hello persian
persian amir (8/4/2010 1:06:00 AM): hi
B.a.s.il (8/4/2010 1:06:20 AM): how r u ?
persian amir (8/4/2010 1:06:34 AM): fine
persian amir (8/4/2010 1:06:42 AM): and u ?
B.a.s.il (8/4/2010 1:06:59 AM): not so bad either
persian amir (8/4/2010 1:07:42 AM): fine is better than so bad i think ...
B.a.s.il (8/4/2010 1:08:24 AM): it depends upon what is you idea about bad and about being fine
B.a.s.il (8/4/2010 1:08:25 AM):
persian amir (8/4/2010 1:08:38 AM): then ?
B.a.s.il (8/4/2010 1:09:13 AM): so we need to buy different weighing machine to measure these two things
persian amir (8/4/2010 1:09:41 AM): ya it's good time to talk philosofical ....
persian amir (8/4/2010 1:09:47 AM): at 1:10 am ...
persian amir (8/4/2010 1:10:03 AM):
B.a.s.il (8/4/2010 1:10:47 AM): time will never stops for a man, so we need to utilize it efficiently, even if its midnight or day
B.a.s.il (8/4/2010 1:11:09 AM):
persian amir (8/4/2010 1:11:15 AM): efficiently for what?
persian amir (8/4/2010 1:11:27 AM): whats the use ...
B.a.s.il (8/4/2010 1:12:20 AM): efficiently for anything that brings happiness and joy
persian amir (8/4/2010 1:13:45 AM): ?
B.a.s.il (8/4/2010 1:14:17 AM): why a question mark?
persian amir (8/4/2010 1:15:17 AM): what 'll bring happiness and joy to ur life?
B.a.s.il (8/4/2010 1:15:55 AM): im in a confusion about it
persian amir (8/4/2010 1:16:19 AM): then when you got it tell me ....
B.a.s.il (8/4/2010 1:16:38 AM): yes its a great matter to share
B.a.s.il (8/4/2010 1:17:00 AM): what about you?
persian amir (8/4/2010 1:17:13 AM): about what?
B.a.s.il (8/4/2010 1:18:21 AM): did you know
B.a.s.il (8/4/2010 1:18:30 AM): what brings happines to you?
persian amir (8/4/2010 1:18:39 AM): sleeeping ...
B.a.s.il (8/4/2010 1:18:46 AM): wooow
B.a.s.il (8/4/2010 1:19:02 AM): it must be reaally sad to be up at 1 am
B.a.s.il (8/4/2010 1:19:10 AM):
B.a.s.il (8/4/2010 1:19:29 AM): if sleeping is happiness
persian amir (8/4/2010 1:19:35 AM): yup
persian amir (8/4/2010 1:19:53 AM): the good time is going to bed is 9 pm
B.a.s.il (8/4/2010 1:20:06 AM): coool buddy
B.a.s.il (8/4/2010 1:20:25 AM): i wish i have something like this to make me happy
B.a.s.il (8/4/2010 1:20:27 AM):
persian amir (8/4/2010 1:21:03 AM): but when you couldnt sleep is problem
B.a.s.il (8/4/2010 1:22:26 AM): yes tatas true
B.a.s.il (8/4/2010 1:22:37 AM): but im trying to find something to spend time
B.a.s.il (8/4/2010 1:22:42 AM): since i couldnt sleep
persian amir (8/4/2010 1:23:18 AM): u see
persian amir (8/4/2010 1:23:56 AM): the when you cant doi smt m donig that makes u happy ..
persian amir (8/4/2010 1:24:22 AM): it's philosofical my little friend....
B.a.s.il (8/4/2010 1:24:41 AM):
persian amir (8/4/2010 1:25:00 AM): it can be as simple as sleep or dirnking glass of water..
persian amir (8/4/2010 1:25:10 AM): or even worthless ...........

روزه

خوبیش آن است که دیگر اینجا را نمی خواند .
رفت ، که رفت ! رفت ایران پی سرنوشتش ...
چند هفته پیش گقتم تماس با معنی یعنی باشه ، و دیگر رفت ...

دوستی می گفت باید ازش بدش بی آید بدلیل نامردی هایی که در حق ت کرده است باید بدت بی اید بدلیل بازی که بهت داده است باید بدت بی آید ..
به همین دلیل بدون خداحافظی رفت ...
هنوز مانده ام در تعبیر استخاره ای که من را وسط تعطیلات اینجا نگر داشت 
یادم باشد نماز شکر بخوانم که در هر کاری حتی گناه هم شکر و حکمتی نهفته است از سوی آن یکی 
راست ی جایی خواندم روزه ای که با لب یار باز نشود قضا دارد یادم باشد 10 -11 سال روزه قضا دارم .

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

من ؟

خوب وبدش را نمی دانم ! اما دوست داشتم نظر آدمها را  در مورد خودم بدانم آن هم رک و راست و پوست کنده
ساجده که آمده بود ازش پرسیدم . یکی بحث غرور بود گفتم مغرورم ؟ گفت نه اما خودت را قبول داری ! راست می گفت .
جای دیگر بحث مذهب و ایمان گفت مذهبی نیست ی اما مومنی ! فکر می کردم این دو یکی است اما راست می گفت .
مذهب اینکه به تک تک فقه عمل کنی است که نیستم اما ایمان را هم هنوز نمی دانم . خودم را مسلم می دانم تا مومن بیشتر. حال به متقین موقنین رسیدن کی باشد ...


۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

mane ooo

تنها بنایی که اگر بلرزد ،محکمتر میشود،دل است !
دل آدمیزاد!
باید مثل انار چلاندش تا شیره اش دربیاید....حکما شیره اش هم مطبوعه....
عاشقی که هنوز غسل نکرده باشد
حکما عاشقه ،نفسش هم تبرکه ..
علی فکر کرد:مه تاب....دلش دوباره لرزید. بعد فریاد کشید:
پس این یعنی عاشقی!



رضا امیر خانی

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

سخن نغز

اینو این گوشه سمت راست گذاشته بودم .. اما تو وب هم باشد بد نیست ...
لامارتین شاعر فرانسوی میگوید: تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم.
محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا.

be rishast na rish :))

بادها


دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت


۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

درهم برهم

دیروز در جلسه آخر مالایی یاد ارمیای بی و تن افتادم .
آنجا که خشی خودش را برای "نیبر پارتی" می آورد . نمی دانستم که مهمانی است و خودم را آورده بودم .
مردی هم کلاسی یم بود و سن ش را نمی دانم ولی موی سیاه در سرش نبود . از مهندسی صنایع به اقتصاد روی آورده بود . از مالزی کلی خوب گفت . مالزی که من به نیمه نرسیده دارم می شمارم زمانی را که از اینجا می خواهم بروم . تبعیدگاه سبز من . راستش را بخواهید از بودن لذت نبردم ! خوش گذرانده ام . زیبایی ها دیده ام ولی حس مهمان بودن در این مکان زجر آور است . از مهمان بلند مدت بودن خوشم نمی آید . مهمانی کوتاه خوب است می دانی می روی ولی بلند مدت ش زجر آور است به زجر زندگی به قشنگی فلسفه بودن. 

بدی اش را گفتم خوبی هاش را هم بگویم ! اگر خوب باشد . اصولا کارهایی کردم که در ایران محال بود بکنم . از لحظه اول در هواپیما شروع شد . سوختنم را می گویم ...
بعدش تست نوشیدنی 27 % اشتباها در هواپیما . 
درخانه ای را شکستن . داد زدن ، فریاد کردن ، فحش ناموسی دادن در هتل و ....
خوبی های ش این هاست !چه خوبی هایی . البته خوشمزه هایش مانده است . مزه و عطری که با آن می خوابی...

یاد مان باشد که باید دلیل کارهایمان خودمان باشیم و نه حرف دیگران و بدانیم که چرا کاری می کنیم .

راستی خوابم در خانه جدید زیاد شده  ! دوست ندارم از شب بی داری هایم لذت می بردم از نخوابیدن ها ... نمی دانم اما فکر وعده چهل شب تمام شده و عیش ونوشی باز می خواهم . چه حسی دارد آدم برای خودش و او و غایبش قنوت بگیرد .



۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

خبر دل شنفتنم هوس است

حال دل با تو گفتنم هوس استخبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه فاشاز رقیبان نهفتنم هوس است
شب قدری چنین عزیز و شریفبا تو تا روز خفتنم هوس است
وه که دردانه‌ای چنین نازکدر شب تار سفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمایکه سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوک مژهخاک راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغم مدعیانشعر رندانه گفتنم هوس است


رها

رها بودن هم خوب است . توی هوایی به هیچ جا هیچ کس وابسته ...
کاری نمی کنی و در این حال خدایت هم کاری برایت نخواهد کرد . 
بگذریم روز عید است ! باید شاد بود و امیدوار آن هم عید مثل این که کلا برای امید است فلسفه وجودیش ...


دیگه امید م باران است و تشنگی ...


راست  ی غذا درست کردن برای من با زبان روزه شکنجه است ! آخر عادت ناخنک زدن به غذا را چه کنم ؟ :(((

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

fasting

معمولا تو شعبان روزه معمولا می گرفتم ...  نمی دونم اما جدا کارهام را تا به حال به خاطر ثواب و عقاب انجام ندادم . هیچ کاری را نه اینکه ایمان نداشته باشم به روز جزا . اما به حسم بیشتر از حرف آقایون ایمان داشتم که کدام کاربد کدام کار خوب .هنوز هم همان ام ...
روزه گرفتن را دوست داشتم ! حس ش حس خوبی است . می توانی گاز بزنی اش اما نه این کار را نمی کنی حال برای خدا یا حس خودت فرقی نمی کند. مهم نکردن است .

جمعه  ،شنبه ، یک شنبه روزه بودم ... سه شنبه اگر بشود باز روزه ام چون عید است انگار...
راستی فرشته ام افطار دیروز امروز مهمان ام کرد .... آش رشته ای بود ...

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

آب

تشنگی ، گرما !   ....
یو پی ام ، دشت ، ماینز..
اذان 
شیر ، خرما 
گریه 
شعبان 


اسمه اسمی ....
پول. خون ، زندان

افطار 
و آبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در سرزمین سبز و پر آب تشنهگی زجر آور است...

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

...Peace...



"

خدایا به همه می گم دوست دارم ! عاشقتم



إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ
خدايا! اگر مرا به جرمم بگيري، دست‏به دامان عفوت مي‏زنم.
وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ
و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه كني، تو را به بخشايشت‏بازخواست مي‏كنم.
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ
و اگر در دوزخم افكني، به اهل آتش اعلام خواهم كرد كه: من، دوستت دارم ...
مناجات شعبانیه 

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

چچل

"

این جغد چچله .................

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

آینده

این جوری که پیداست جواد را تا چند سال آینده نمی بینیم ...
دوست ی است این پسر ...
می گفت اواخر مرداد می روم ...
البته آینده مجهول ، مجعول ترین معادله ایست که وجود داره ! به همون عجیبی که امیر 4-5 سال پیش به مالزی فکر می کرد به همون عجیبی زندگی دو دوست به همون عجیبی کارهای من ...

tafkik

یه دوستی بهم گفت:  "باید بتونی عشق رو از معشوق تفکیک کنی  یعنی عشق پابرجاست  حتی اگر معشوق بره..."  دارم کم کم به این حس نزدیک می شوم!  می دونم شاید دیگه برگشتی نباشه...  می دونم شاید  تو رو دیگه هیچ وقت تو زندگیم نداشته باشم  با همه این ها  هنوز هم عاشقم!!

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

دست خدا !!

یک جاهایی باید سپرد دست خدا  ! همه چی را ...
این به این معنی نیست که نباید جنگید نباید خواست نباید فریاد زد ...
حالا هر چه پیش بیاد خیره 
خیر خواست خداست ! حتی اگر به جلز و ولز افتاده باشی ...
در حال سوختن یا آفتاب حقیقت بسوزاندت ...
و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه .
 تقوی را داشتم ...
و به وعده خدا هم ایمان دارم ، نمی لرزاندم ....

الان به خودم شک دارم ! اینکه می تونم یک زندگی را اداره کنم ؟ این قدر مرد هستم ؟
به خودم اطمینان ندارم
ایران می روم تا رفتن به ایران فکر خواهم کرد .....

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ

نمی شود که نمی شود ! یادش رفته است که گفته است بعد از سختی گشایش است ! یادش رفته است که گفته است اجابتان می کنم ...

کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

Malay Course

زبان مالایی هم داستانی است . سخت نیست اما آسان ترین چیزها هم علاقه نباشد پدر در می آورد . 
کلا یاد گیری هر زبانی برای من در اولش سخت بود ولی بعد از زمانی در غلطک می افتاد گرچند انگیلیسیم را دارد یادم می رود در این سبز کده ...

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

عمر

هر روز که می گذرد ،
عمر پیری ام بیشتر می شود!
بگذارباخیال مهربان تو ،
سراز بالین زندگی بردارم !

فضا

امروز صبح به هوای ساحل دریا پاشدیم ! ظهر قرار بود به باغ وحش برویم ( دنیا که باغ وحش تر است ) . باغ وحش مان تبدیل شد به برجهای پتروناس و قلعه ! 
جماعتی اند این دوستان غریب . نقطه اشتراکم با آنها ساجده است و ...
اما می توان حرف زد الکی خندید به دنبال ... بازی در آورد ... 
امروز برای اولین بار در عمرم قلیون مرا گرفت ! باور می کنید  رفتم فشارم افتاد واه چه حالی داشت جدا کیف داشت ...







۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

سفر

سفری بود گنتینگ و کمرون های لند .
قشنگ است ! دیدین شهر گناه هم که بد نیست ... می ارزد شاید ببنید که چرا ضررش قرار است بیش تر از منافع اش باشد .
بعدی اش کمرون های لند بود مزارع چای ....
و آبشار بین راه گم شدن عینک من در آب ....
داستانی بود ! حواشی سفر قشنگ تر از سفر بود ...
جالب است که همسفر داشته باشی اهل حرف 
دکتر را می گویم آدمی که از بین کلی کشور که دیده می گوید من مالزی را برای زندگی ترجیح می دهم . 
بشار هم که مانده است در بین مدرن شدن و سنتی یمنی ماندن ...
نکته مشترکی داشتدن این دوستان که بعدا  خواهم گفت . اما باز چهره شناسیم اشتباه نکرده بود 
درست گفته بودم که دکتر عیارش فرق دارد ... 


۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

رهایی

می خواهم تنفست کنم ...
عطر بدنت را بچشم تا مدهوش شوم .
 نمی خواهد رها شود  با تو لذت می برد ، ارضا می شود وقتی به طعم زندگی فکر می کند .



khALI

"

"

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

طعم

دراین سرزمین بی مزه  فقط یک چیز خوشمزه وجود دارد که آن هم وارداتی است .... شاید دیگر نتوان یافتش...

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

روزهای بی تو بودن می گذرد
و در این همه تنهایی هایم
" تو " بیشتر به چشم میایی...
و چیزی که فراموش شده است
منم!!
چیزی که هم برای تو
مرده است
و هم برای من!!

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

خدایا هرگز نگویمت که دستم بگیر عمریست گرفته ای رهایم مکن

برای حس تنهایی اتاق قبلیم دلم تنگ شده ! تنها بودن هم حس خوبی است اا
گرچند می توانی کنار دوستان و آشنایان هم باشی باز تنهای تنها ...
تنها تر از همیشه ....
گرچند خدا همیشه هست و همجا هست در خلوت تان نیز هست نگاه کنید می بیندش ...

Google Analytics Alternative