web stats tools

جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

سکوت

از رنج و درد می ترسیدم ، فرار می کردم .به دیدار و شنیدن صدایی لحظه شماری می کردم طاقتم در حد روزی نبود . نزدیک می ایستادم و بی فاصله درکش می کردم حضورش را . اما ناگهان مرا بیدار کرد تجربه . درد کشیدن ، هجران  و سکوت از دیدار غنی ترند . ندیدن ،نشنیدن و نداشتن  را عشق می ورزم . حتی بهترینم را  . از دور بهتر می توان دید شاید و بیشتر لمس کرد ، منظره ای را می بینی که از هیچ نزدیکی دیدنی نیست. بسان دیدن جنگل از دور است ! که از نزدیک جنگل ، نمی گذارد دیدن جنگل را ...
من پر از دردم ! پر از سکوت ...
دردهایم ، حرفهایم را گفته ام . نمی دانم شنیده اید ؟ ! بشنو اکنون سکوتم را که از همه دردهایم تلخ تر است ...



fotopic.ir-1124.jpg


۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

زمانی از رنج ها و رنج کشیدن می گریختم. زمانی به وصل و لذت دیدار می آویختم. زمانی نزدیک می ایستادم و بی فاصله حضور را ادراک می کردم. اما ناگاه تجربه ناگهان مرا بیدار کرد. درد کسیدن را و درد را بیشتر دوست می داشتم. آویختن به درد را و هجران را و سکوت را غنی تر از تهی دیدار دریافتم. ندیدن را عشق می ورزیدم. و نبودن را. نداشتن را. حتا بهترین را. ناگاه ادراک کردن از دور بهتر می توان دید. بهتر از همیشه می توان ادراک کرد. بهتر از همیشه می شود لمس کرد. از دورترها به چشم اندازی می رسی که در هیچ افق نزدیکی نمی توان ادراک کرد. و من جقدر سرشار از دردم. سرشار از سکوت...حرفهایم ،دردهایم را گفته ام
بشنو اکنون سکوتم را که از همه دردهایم تلخ تر است

دوست

اما دوستی را که چشم انتخاب کند امکان کمی دارد تا محبوب دل شود اما آن را که دل انتخاب می کند بی گمان نور چشم خواهد شد. از دیده تا دل فرسنگ ها فاصله است.

شستشو

خانه ماندم امروز  ! بعد از مدتها .
باید شستشو می دادم ! همچی رو ، از لباسهای که دیگه به آخر رسیده بودند تا خودم و ذهنم را اما این شستشوی ذهن خلی سخت ! به این راحتی ها پاک نمی شه ! به طبع امروز هم یونی نیستم که غذای ایرانی بخورم ! نه جدا قسمت مالایی است این هفته !

فیس بوکم هم تعطیل کردم ! وقت می گیرد، دراین آشفته بازار...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

درس خواندن منو باش!

چه لذتی دارد جزوه دیگری را خواندن .
سوالها دارید حل می کنید به اسمایلهاش برسی ! 
به نوشته هایی که حس اش بوده است ! به مهربانی  GOD is kind....
و سعی کنی جلوی خنده ات را بگیری ! شاید دلت بعد از مدتها  بخندد جای لبانت !

هفته مالایی

این هفته کلا جالب داره می شه ! البته نظر معده من برعکسِ !
شنبه و یکشبه که رستوران های ایرانی دانشگاه تعطیلاند . دوشنبه مشغول پروژه ریهب بودیم که ساعت 2:15 با حسین آقا رسیدیم به رستوران بالا ! رفتیم پایین اینجرینگ کافه ناسی گورنگ سامتینگ  * خوردم  .  سه شنبه هم باز دیر رسیدم و امروز هم دیگر تصمیم گرفتم بزار یک هفته مالایی زندگی کنیم ! بهترست ! حداقل یک فایده ای دارد . :دی
 
راستی یک معلم سابق را در این جا پیدا کرده ام ! سمپادی و حلی ! متاهل و دانشجوی فعلی ! امروز آمد دیدنم ...

نمی دانم چرا ولی به قول مازیار ما سمپادی ، یا حلی ها بیشر، یک کامن سنس ، یا اعتماد عمومی به هم داریم ...

*این سامتینگ به نظر من دیگه فرقی نمی کند چی باشد همه یک چیزند تقریباً.


۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

اسرار غمش گفتم در سينه نهان دارم/ رسواي جهانم کرد اين رنگ پريدن ها

دوستم ، این چند روزه حالم را می پرسید و نگرانم بود . امروز آمد به دیدنم در کتابخانه ! شاید با دیدنم آرامتر شده بود.گفته بودم  دوست خوب کیمیاست .
چند وقت پیش با دخترکی  از آشنایان دور چت می کردم ، گفت خوبی تو این است که همیشه می خندی؟ گفتم منظورت این است که دیوانه ام ؟ گفت نه برای خندیدن نیاز به دلیل نداری ...
راست می گفت ، خنده ولبخند تنها هدیه ای ست که می توانم به دیگران بدهم . گناه آنان چیست که چهره دربه داغان مرا عبوس ببینند شاید این خنده اندکی دلشان را شاد کند .هر که باشد.
 داستان این است ، جکی تعریف نشده برای خود بگو تا بخندی و دیگران را نه هراسانی ...

خدایا به خاطر دوستانم ، شکرت !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

حسادت

وقت اعترافِ :
می خوام بگم تا به امروز به دونفر واقعا حسادت کردم !  این دونفر خیلی به من نزدیکند مثل برادرند برای من .

اولیشان سید حسن است به صبرو به ایمانش .
دومی جواد است ! آرامش جواد ، آرامم می کند . خدا جلوه ای سکون به این بشر داده است ! تندیش را ندیده ام ، متانتی است در وجودش که در کمتر کسی است ! مادر م هم دوستانشان دارد این دوستان را! وقتی که صحبتشان در خانه می شود و جواد را جوادجان می نامد ! حسودیم می شود! 

همین کس دیگری را یاد نمی آورم که غبطه چیزهای داشته اش را بخورم .

"به پرودگار فلق از سحر تا سرخی آفتاب پناه می برم از حسود هنگامی که حسادت  می کند ."

امتحان

آنگاه شيطان از آنجا او را به اورشليم برد و بر مرتفع ترين نقطه خانهء خدا قرار داد و گفت: "اگر روح خدا هستي، خود را از اينجا به زير بينداز. چون در كتاب آسماني آمده كه خدا فرشته هاي خود را خواهد فرستاد تا تو را محافظت كنند و در دستهاي خود نگه دارند كه پايت به سنگي نخورد!"
عيسي در جواب گفت: "كتاب آسماني اين را نيز مي فرمايد كه
خداوند خود را مورد امتحان قرار مده!"
انجيل لوقا / 4 (1تا 13)
این مطلب را برای یکی از دوستان گفتم که وضعیتی کم و بیش شبیه من درمکانی با  -12 ساعت اختلاف با مالزی دارد . 
خواند ن و خواستن وظیفه ماست ، حکمت و رضایش در چیست نمی دانیم ! اما گفتم که رب جهانیان برای هیچ کسی بد نمی خواهد ماییم که بد می خواهیم و بد انتخاب می کنیم ! 
با زندگی روزمره نمی توان امتحانش کرد ، گرچند کریم تر ازآنیست که جواب ندهد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

تقریبا داره این جوری پرتم می کنه ! یک ذره محکم تر! 
البته خودم ،خودم را انداختم ! سر خوردن های اوایل وب لاگ را خوانده اید . معنی اش این بود که ترمز را انداخته ام دور می خواهم رها باشم .اما دارم می روم یا رفتم تو دیوار 
دیوار هم که با چه سرعتی می آید طرفم !


راستی از وسایلم که دیروز گم کرده بودم ، هدستم روی میز کتاب خانه بود ولی فلشم نبود!  ...

کتاب قانون

فیلم کتاب قانون را دیده اید؟
این فیلم یک حرف داشت که این گفته و حرف های سنت خداست ، قوانین طبیعت است وتغیری هم تویشان نیستت.
آن جایی که می گه ما انسان را در رنج آفریدیم ، آنجاییکه که می گه هر چی بکنی همونو می بینی و آنجاییکه میگه با غرور روی زمین راه نرو .
چند جایی هم می گوید که بعد از سختی گشایش است ، فعلا قسمت ما در سختی اش گیر کرده گشایشی نیست .تا کی به راحتی برسم خدا می داند .


۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

آتش بگیر تا بدانی چه می کشم احساس سوختن به تماشا نمی شود

مرسی که وبلاگ م را می خوانید و نظر می دید.
من گفتم که این وب لاگ دفترچه خاطرات من است .
سعی می کنم که مرتب بنویسم ! 

امروز جز گم کردن وسایل ام کاری نکردم ! هدست کجا افتاده است معلوم نیست ، شاید اصلا در کتابخانه مانده باشد . فردا صبح باید بروم دنبالش اگر پیدا شود که بعید می دانم . فدای سرتان و سرم ! هواس که نباشد حواس را این جوری می نویسید .
اما این هدست ... راجع به ش بداً می گم .

از عجایب عشق همان بس که همانی آرامت می کند که دلت را بدرد آورده و آتش زده است .


انصاف

انصاف نیست که
مسئول شلوغی ذهن من باشی
و به خلوتت راهم ندهی.

این هم باز خیلی خیلی خودخواهانه  بود.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

دل تنگی

نباید دست و پا زد برای دلتنگ نشدن
گاهی هم باید بنشینیم آرام، تا دلتنگی خودش را جا کند درگوشه نمناک چشم ها.


**********************


این درهم برهم نوشتن ،البته قدیمی است ! یکی از مشکلات من تو امتحان های از راهنمایی به بعد همین بود ! البته منهای درس نخواندن .خودم هم نمی توانستم جواب را پیدا کنم وای به حال معلم ها و استاد ها !


نمونه اش درس کامپیوتر سال اول دبیرستان بود ! معلم داده بود 12 ! دکتر رزازی گفت امیر چرا گند زدی ! (دیگه برنامه نویسی با پاسکال را آن موقع بلد بودم برخلاف حالا ) . اعتراضی کردیم و ورقه را با معلم مربوط دیدیم ، دیدن که چه عرض کنم من برایش خواندم و یا راه حل ها را توضیح دادم  ! 

12 فکر کنم 20 شد، یا 21 :دی (کامپوتر را که یادتان هست از 24 می گرفتند ) 

سعی می کنم از این به بعد در هر پست از یک موضوع بیشتر ننویسم ! تا شلوغ نشود اما تعداد پستها بالا می رود گفته باشم ها ...

شب جمعه است دعایم کنید ...



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

به خاطر بسپار

خستم امروز ، تو یونی ، تو سایت پینگیلیش یک صفحه تایپ کردم برای وبلاگ اما حال تبدیلش نیست . خلاصه اش را می نویسم تا بعد ...
یک دفعه امروز یاد آبان پارسال افتادم با سید حسن کریمخان بودیم . این دوستان شکم عثمانی ، منطق عمری ! هم بودند.وای که این سکگ کمربند را یادم نمی رود که ناموس خواهرم را از سرش بر داشت ! دخترک بیچاره .  باز دم دختران دیگر گرم که نگذاشتند آن دختر را سوار ماشین کنند. 

بگذریم . قرار است مهمان بیاید . باید برایشان خانه پیدا کنم ! بعد هم دنبال همخانه  دختر برایش بگردم :دی
به ذهنم زد که خود هم خانه اش شوم ولی باز نشویم بهتر است برای او .
شاید صبایشان کاری برایم کرد :دی   خودم که نمی دانم! ره نمایی هم نیست . البته خدا را نمی گویم او که بوده است .
به هر حال آشنایی قدیمی  پیدا می کنم در این سبز خانه .
البته برنامه رفتنم به ایران را عقب تر می اندازه ام تا کمک این دوست دیرین باشم .

آها ، راستی حالی دارد بدون عینک نگاه کردن ! مخصوصا در کتاب خانه ! خیال می کنند که ذل زده ای بهشان و تو کفِشانی اما تو تنها سایه ای می بینی که هر که می تواند باشد حتی ...

صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان                که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس                  بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد



۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

شلوغی

 این لینک زیر را گوش بدید  بد نیست . البته تو فیس بوک ملت هم هست. مال گروه کامکارا


کامکارها از دل می گویند.
جدا بچه ام ها ! خوب چرا این وری می شینی ناهار می خوری . مرد باش مثل آدم بشین !
اما این خدا هم بازیش گرفته می خواهد صبر من را بسنجد ! نیاز به سنجیدن ندارد . کوچکم...
اما ندیدنش هم مثل دیدنش می لرزاند آدم را ! امروز ثانیه ای هم نگاهش نکردم به سان دیروز ..

" آدم ها در دو حالت همدیگرو ترک می کنند : اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره. و دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره"دوست داشته شدن ترسناک ،حس دوست داشتن تکلف می آره آدم را اذیت می کنه کمش خوبه ولی زیادیش اثر عکس داره .این که همش به حرف یکی باشی هم همین مشکل داره باید خودت باشی !  گرچند این خود بودن هم آدم را خسته می کند ! این جمله های پایین مال یکی از دوستان شاید به نظر خیلی ها موفق باشه از بچه های دوره ، دانشجوی دکتری پرینستون ولی باز هم ...

"دلم می خواد واسه یه مدت از این خود فعلی استعفا بدم و برم یه نقش جدید رو بازی کنم. یه نقش کاملا متفاوت. یه جایی که هیچکسی من فعلی رو نمیشناسه. من تنها چیزیم که پیش وجدان خودم ازش راضیم توانایی برنامه ریزی بلند مدته (غیر از این کلا عذاب وجدان من رو کشته) . میدونم که توی این برنامه کم کم دارم به اون نقطه میرسم. میدونم که به زودی این کار رو میکنم!"

این راضی نبودن ، این که با خودمون مشکل داریم ، نشونه زندگیِ ، من لحظاتی را که با خودم حال کردم را می توانم بشمرم . - نه اون حال بی جنبه ها- شاید برخلاف آقایون دیگر من یکی خیلی نتیجه گرا نباشم وفرآیندهای اعمال هم جز اون زمان ها باشه ، ولی  در هر صورت نتیجه جزئی از داستان که آدم را ارضا می کنه .


تسکین ده عاشق ، نه فراق است و وصال /چیزیست غم عشق که تدبیر ندارد

جسد Evelyn McHale در ۲۳ سالگی بروی لیموزین سازمان ملل ; بعد از جدایی از نامزدش در سال ۱۹۴۷خود را از طبقه ی ۸۶ برج Empire State در نیویورک به پایین انداخت، این عکس توسط Robert C. Wiles گرفته شد و در ۱۲ می بروی جلد مجله ی لایف به چاپ رسید و به عنوان زیبا ترین خودکشی معرفی شد.





"

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

هركه از يار تحمل نكند يار نباشد

سلام
البته می خواستم چیز های دیگری بگم ولی .....
احتمالا فهمیدید اگر هیچ کاری را هم  بلد نباشم جستجوگر خوبی ام!

امشب می خوام برهنه شم شاید هم ... ! اگه دوست ندارید .همین الان برید بیرون لطفا .

از بچه گی وقتی 5 شنبه ها تو اون مدرسه تیزهوشان ملحد پرور :دی  پنج شنبه ها زیارت عاشورا می خودیم به لعن و نفرین ها که می رسیدم و دلم می لرزید می گفتم هیچ دلیل نداره که من جز آل اباسفیان و آل زیاد نباشم.
خدا پدر آقای محدث را بیامرزه ، یک ذره قرآنی که می خوانم و می فهمم مال اونه . سوره بقره هم اولش همیشه می لرزونه دلم را ! منافق... تعبیرش منم همیشه به نظرم : چون با مسلمینند می گویند با شماییم و چون با شیاطینشان... منافق بودن خیلی آسونه ! به راحتی دروغ!

می خوام بگم که حرف زدن از یک چیزهای حرمت داره انجام یک چیزهایی هم حرمت بیشتر . نمازی که آدم را نگه نداره نخونیش بهتره . این جوری حداقل می شی جز بی نمازا و اون جوری فویل می افته روت بدتره!

کلا صبرم داره بیشتر می شه ! بعد از نماز ظهر ، عصر کلی شاکی بودم از رب که  تو ...
یک باره بنزین بریز روم ! همین جوری دارم آب می شم و تو باز ...
اما نه هیچ وقت خدا بد نمی خواد ، برای هیچ کس ! خودمونیم که ممکنه بد بخوایم یا از خواسته اون در بریم .

قربون كبوتراي حرمت آقا... يا امام رضاي غريب ، تو غريبي و منم توي اين ديار غربت مثل تو غريبم ، به ما هم نظري بنداز.
غریبم ، غریب نتنها اینجا بلکه همجا غریبم :(
گفتم شاید تنهایی ام را پایانی باشد ، اما هست هنوز هم بیشتر از قبل پا برجاست ..


مي شناسمت که دلتنگت مي شوم ....و...نمي شناسي ام که فکر ميکني ....دلتنگي ام دروغ است.
بیشتر می شناسمت اگر بخواهی و باز دلتنگم ...


کلا هم ببخشید بی سرو ته شد این پست  !  از ساعت 8 صبح تا 8 شب کتاب خونه بودم تا ساعت پنج یک ریپورت را از 10 درصد به 100 درصد توپ که نه اما به حد قابل قبول برای تحویل رسوندم . خستم....
اما نمی گفتم یادم می رفت . همچنین که برهنه کردم مونده !

حالا هرکدام از این پاراگراف باید باز شند بعدا.

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

هركه از يار تحمل نكند يار نباشد

اگه الان به من بگی اونی که دوستش داری را وصف کن هیچی ندارم بگم ، فقط می گم ... (اسمش) . همینش برام کافی . 
جدا جدا نیست آدمی که بگم مثلا بینش را دوست دارم . یا  از  کمان ابروهاش  یا از چشماش نمی شه گذشت . 


What i wnat from you


 کلی کار دارم یک اسایمنت ننوشته شده که فردا باید تحویل بدم . :(
به همین دلیل زود زود میرم .
دیروز 2  تا نکته راجع همکلاسی هام فهمیدم که جالب بود برام .
اولیش در آخر ارایه ها دیگه خسته  شده بودم و چشم هام را بستم صدای اوسیلا  ( یک دختر خوب * اردنی! ) دقیقا صدای اون دختر بود در کتاب قانون وقتی روخوانی  می کرد از پاورپویتشون .
دومی نکته هم رنگ چشمهای همکلاسی بزرگتر ایرانی ام هست . رنگش رنگ نرم ایرانی هانیست ! جالبیش این بود که این نکته را بعد 5 ماه فهمیدم . یعنی تو این مدت به صورت این دوست توجه ای نکرده بودم ؟ 

یاد این موضوع افتادم که تو دانشگاه برای موری آمار" الی "را می گرفتند و برای میلاد آمار یکی دیگه ! "پرستو بود؟ " ولی من هیچ وفت نمی تونستم به دوستان کمک بکنم ! چون با عوض شدن لباسشون تو ذهن من ریست می شدند :دی 
جدا به من چه قیافه مردم یادم باشد وقتی بود و نبودشان برایم مهم نیست ؟

این یعنی سپیده دارد دوست می شود در ذهنم . ؟

* خوب بودن اوسیلا را همین جوری می گم ! حسی .... 
** عکس روبرو هم ببخشید بی ربط است !

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

خواب

می خواستم راجع به مالزی بگم ولی حسش نیست .

امروز داشتم به بچگی فکر می کردم . مثل اکثر پسر بچه ها 5 -6 ساله که تو دوران جنگ و موشکباران بزرگ شده بودند دوست داشتم خلبان جنگنده بشم . یک لباس پلنگی هم داشتم که رو شونم نوشته بود بلند آسمان جایگاه من است . این بلند آسمانی که تا امسال قسمت پرواز نداشتم . اولین پرواز امسال برای مشهد بود ، دومی کیش و سومی این سبزستان.

بچه که بودم  ، به عنوان یک ته تغاری پیش مامان و بابا می خوابیدم . دقیقا وسطشان . خوابیدنم الان مثل آدم نیست چه برسد به آن موقع. بنده خدا آقای پدر که با لگد های من احتمالا شونصد دفعه از خواب بیدار می شد و گوش مادر که سهم من بود موقع خواب . 

اون موقع ها وقتی قرص خوردنهای مامان را می دیدم می گفتم من می خواهم دکتر شوم تا تورا خوب کنم ولی آن نیز نشدم ولی با دید یک بچه مهندسی را هم دوست داشتم . مامان می گفت می تونی دکتر مهندس شی ، مثل اینکه این آرزوی دیرین داره حقیقت پیدا می کنه !

می خوام بگم خدا همیشه یک جورایی چیزی که می خواین رو بهتون می ده یا میگذاره جلوتون اما شما باید یادتون باشه و به موقع برش دارید. هفته پیش دنبال یکی می گشتم که بهش صدقه بدم . بعد از هتل که وسط شهر بود و دم ایستگاه مترو زنی نابینا قسمتش پول خوردهای ته جیب من بود که سرجمع به صدتومان نمی رسید .کسی را ندیده بودم . همون اوایل پیرمردی در کنار دانشکده از من و حسین آقا چند دلاری خواست ( این ها به پولشان دلار هم می گفتند ) ندادیم وبعد افسوس ندادنم را خوردم که این سوال کننده چرا جوابش را ندادی...

این یادی از گذشته و حال . آینده را خدا بخیر کند .

Don't try to be someone other than who you are!

"زندگی یه تئاتر بزرگه
یه نقش کوچیک هم به من دادن
من از پس نقشم بر نیومدم 
گفتن عاشق شو ، بعد فراموشش کن
عاشق شدم ، اما نتونستم فراموشش کنم ..."

چه موجود احمقی ست این دل ، حرف حالی اش نمی شود . می گویم نمی خواهدت ! باور کن ، باور نمی کند . می گویم مگر نشنیدی که فلانکسک را از تو بهتر دانست ،خارت کرد و ذلیل کرد ولی حالی اش نمی شود  می گوید عین عزتِ ذلالت عشق .
می گویم از چه اش خوشت آمده است ؟ جواب ندارد! دیوانه است  دیوانه ...

می گویم مگر نبینی ... ،  می گوید ما رائت الا جمیلا .
می گویم مگر از دروغ بدت نمی آمد او که سرتاپایش فریب توست ... می گوید از هزاران راستی راست تر است .
می گویم ... بسیاراست !  می گوید مجنون نیستی .

مگر دلیل می خواهد عشق ؟ دوست داشتن ؟ اگر دلیل داشت که نامش را عشق نمی گذاشتند. زیباست لحظه لحظه اش ، دیوانه گی اش به هزاران نفروشمش این احساس را ...

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

یک بوسه نذر حافظ پشیمنه پوش کن


. پیرزنی نابینایی جلوی حضرت موسی را گرفت. گفت دعا کن خدا چشمانم را برگرداند. حضرت موسی گفت باشد. پیرزن گفت دعا کن جمالم را هم برگرداند. حضرت یک توقفی کرد. با خود گفت چشمانش را خدا داد ، دیگر زیبایی و.... وحی آمد که موسی چرا فکر می کنی؟ مگر از تو می خواهد؟

می گویند فرعون در حال غرق دست به دامان موسی شد و نجات از موسی خواست . موسی چیزی نگفت و نگاه کرد .ندا آمد که موسی چقدر سنگ دلی اگر یک بار از ما خواسته بود به عزت  و جلال م نجاتش می دادم .


چپ یا راست ؟






۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

سلام 
امروز باز کاری کردم که شاید نمی بایست می کردم. 
شاید باز هم موقعت نشناس بودم و باز با گرز زدم تو سراحساس.


بگذریم.

من این وب لاگ برای این می نویسم که حسم و خاطرات م را بدونم خیلی چیزها را در مثلا فیس بوک نمی تونم بگذارم و بگم اما اینجا آزادی عمل دارم .، یک جور دفترچه خاطرات .

به هر حال شخصیت و طرز زندگی من طوری بوده که هیچ وقت احساس نیاز به داشتن  رابطه خیلی صمیمی با جنس مخالف را نداشتم و یا آنهایی را که در دسترس من بودند را پایین تر از خودم می دیدم که به این مسائل فکر کنم . حالا اسمش را می خوایید هرچی بگذارید ،بگذارید .غرور ، حماقت ، سادگی ، بچگی ....

راستی را ارزشی می دانم والا. این منم و عوض نخواهم شد . از منم خودم بدم نمی آید . این منم تازه دارد بزرگ می شود . این منم تازه محبت که 25 سال ازش حرف می زد را پیدا کرده و....
.

به هرحال دوست داشتن دو طرفه است و به زور که نمی توان تقاضای محبت داشت . محبت را گدایی کنی همین می شود. 
انگار قسمت ما این بوده که عشق را پیدا کنیم و نه معشوق را . دوستش دارم  اما این کافی نیست . ارزش دوست داشتن مرا دارد  اما "دلا نزد کسی بنشین که  او از  دل خبر دارد." 

 هرجا که هستید ، خیر نصیبتان باشد .دعای بعد از نمازمید ، دعایم کنید .







یک بوسه نذر حافظ پشیمنه پوش کن





۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

از جايي كه هيج حواسم نبود

"وقتي نگاهي دنبالت كش مي‌آيد مدام؛ وقتي بهانه زياد مي‌شود براي ديدارهاي هرروز؛ وقتي آرام‌ترين زمزمه‌هايت را در مشق خط شبانه‌اي مي‌خواني؛ وقتي سكوت‌ ميان قلپ‌هاي چاي ديگر مثل قبل سبك و سرخوش نيست..
چيزي از جنس احساس، كِش مي‌آيد اين روزها ميان‌مان. من مي‌فهمم و نمي‌خواهم بفهمم. مي‌بينم و نمي‌خواهم ببينم. حواسم به بودن‌هاي بي‌بهانه‌اش هست. كه هرروز نزديك‌تر مي‌نشيند كنارم؛ كه مهربان‌تر صدايم مي‌زند.
كاش مي‌خواند ته چشم‌هام؛ كه من آدمِ اين بازي‌ها نيستم ديگر. كاش مي‌توانستم گم و گور شوم پيش از آنكه لبريز شود. كاش رابطه‌هاي بي‌دعوت ترمز خطر داشت.
كاش اينجا را مي‌خواندي پسر. كاش دور مي‌شدي. فرار مي‌كردي"


جملات بالا کپی یک وب لاگ یک دختر دانشجوی ایرانی در ایران !

کاش بازی را شروع نکرده بودم و کاش .....
نه از تک تک لحظات راضیم . بودنش ، رفتنش و بی وفایش و ....

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

یا چنان بنمای که هستی یا چنان باش که مینمایی


"یعنی: تو می تونی از دلم در بیاری
یعنی: بذار یه کم تو حال خودم باشم
یعنی: تو اصلا میدونی تقویم یعنی چی؟
یعنی: یه بار دیگه زنگ بزنی با 110 میام در خونه تون
یعنی:.....‏
طرف آدم باید فرق "دیگه هیچوقت بهم زنگ نزن" های آدم رو بدونه..." 


اینا باز مال من نبود ! شاید من هم باید می فهمیدم منظور چیست ؟

می گویند دنیا دار مکافات سر هر کس هر بلایی بیاری سرت می آید ! اولینش کجا بوده ؟ من به کی و کجا بدی کرده بودم که این قسمت شد ؟ باورش سخته برای هر کسی شاید حتی نزدیک ترین دوستان ولی 5 سال در خانه خالی مادربزرگ دوستی درس بخونی که سوئد ، بدونی دوستت همیشه خانه ش خالی است ولی تو فقط اونجا درس بخونی ....
باورش سخته این که دل کسی را نخوای بشکونی
باورش سخته تو ذهنت هم اجازه این که به کسی دیگه هم فکر کنی ندی !
دوستانت اینجا و آنجا سرزنشت کنند که ... نیستی . و...

ولی آخرش نسیب دوری بشه و قسمت آه !

در فیس بوک آقا محسن هفت شهر عشق را نوشته بود که شهر آخر اشک است و آه  و تنهایی .
کسی گفت به این شهر رسیدن تازه درک عشق است ! راست گفت من از این شهر بدم می آمد ولی حالا که فکر می کنم می بینم که خیلی قشنگی این جاست ! حس این که جرات نگاه کردنش را نداشته باشی .
بترسی بری پیشش چون می گه دوست نداره یک لحظه هم ببینت ! از ناراحت کردنش بترسی.

گرچند یک شیطونی هایی هم می کنی این وسط ها ولی باز هم دوست داری به حرفاش احترام بگذاری ...

قسمت ما آه هست درد ! دوران دولت ما مستعجل بود ولی اثراتش ماندگار .

ولی من جواب چراهامو نگرفتم .





شهرام خان


من تازه فهمیدم چرا سیدممد نجفی مشاور پیشمون می گفت معتاد شهرام سبیل و شبی یک ساعت گوش می ده!  7 سال گذشته ، من چقدر امیر هفت سال پیش نیستم ؟ چقدر ایده هام عوض شده ؟ چقدر بزرگ و یا کوچک شدم ؟ و .... اما الان تازه به شهرام سبیل رسیدم !

آدمها را می شه به چند دسته تقسیم کرد عده ای که بود و نبود شون براتون هیچ فرقی نداره اکثر آدمها می رن تو کتگوریه . یک عده جز این مجموعه هستند اما ندیدنشون بهتره ! یکی از دوستان احسان هست که البته من از روز اول ازش خوشم نیامد دلیلش را نمی دونم همون جور که دلیل خوشم امدن از دیگری را نفهمیدم  .اما حسمم و تجربه کم اشتباه می کنه . اون هم فکر کنم همین حس را نسبت به من 
داره ! :دی  ضمیر به اون دوست احسان بر می گرده .







*************************
ما می فهمیم ٬

دلتنگی نیاز به مفعول ندارد
دلتنگی حس است که هجوم می آورد
باقی بهانه ایست
باقی بهانه اند


احساس هماهنگی کردن با کائنات چگونه است؟ احساسی است مشابه با شناور بودن بر روی آب. اگر نگران و عصبی باشی و در برابر آب مقاومت کنی غرق خواهی شد. اما اگر خودت را به آب بسپاری آب از تو حمایت می کند و شناور خواهی شد. این روشی است که می توانی خود را با کائنات هماهنگ کنی.

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

خوبه!

چقدر خوبه بدون تکلف تو بارون راه بری ...
چقدر خوبه باز لجبازیت گل کرده باشه و خودت با خودت قرار گذاشتی باشی در یک سبز خانه بارانی چتر برایش  نخری ...
چقدر از اون بهتره که این خیس خالی بری خونه هیچ کس بهت نگه میمیری روانی ....(البته روانی را فقط سید حسن به من می گفته :دی )

راستی ، قیمت راستی در این زمانه چند است ؟ ارزشی دارد ؟ خریداری هست ؟ حراجش کردیم ....


یادتونه راجع به امتحان طرز صحیح کردن غر زدم ؟
این طرز صحیح کردنش باگ هم داره .
یک وقتهایی وقتی فقط به کیورد نگاه کنی ممکنه تفاوت فاحش بین تبدیل  سینک و رکت را یادت بره و ده نمره مفت بدی به دانشجو بدی؟
چون دنبال 3/2 نه چیزه دیگه ای! :دی
 راستی با این اینگلیسی حرف زدنم باید بمیرم ، خودم که از پرزنتم بد شاکیم ، اصولا حس می کنم شاید حرف زدن این آقای لی که هیچکی از حرفاش چیزی نمی فهمه بهتر از منه ! البته فارسی حرف زدنم هم مثل اینکه کسی نمی فهمه!


۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

خودخواه


می خوام معذرت خواهی کنم به خاطر خود خواهیام .
به هر حال هر آدم نقطه ضعفی داره . البته مال من نقطه نیست ضعف هام  دیگه شده خط!

به حرف راحته، برای مر دم نسخه پیچیدن که فلا نی را نبین ، فلانی با یکی دیگه است و تو چرا فلانی را دوست داری ، به هم نمی آید و ....
یکی نیست بگه تو چی کاره ای ؟ همش که نظر تو نیست . اصلا کی از تو نظر خواست ؟

خیلی اذیت کردم همه را  امیدوارم ببخشید .


می خوام معذرت خواهی کنم به خاطر خود خواهیام .
به هر حال هر آدم نقطه ضعفی داره . البته مال من نقطه نیست ضعف هام  دیگه شده خط!

قرار بود که اگه خوشش نیامد بگه ، من راحت برم ! اولش حتی گفتم اگه از قیافم خوشت نمی آید من که کاری نمی توانم بکنم . بگو میرم.
به حرف راحت بود ، برای مر دم نسخه پیچیدن که فلا نی را نبین ، فلانی با یکی دیگه است و ....
اما در عمل برای خودت وقتی پیش می آید راحت نیست کنده شدن ، رها شدن . دردناکه.خیلی هم دردناک .

به هر حال به این نتیجه رسیده بود که کنار هم به جایی نمی رسیم ، درست یا غلطش را نباید کار می داشتم یا حتی دلیلش را ! ما

خیلی اذیتش کردم . امیدوارم ببخشه .



Photo

Photo: "

"
"
می‌خوای دی‌اکتیویت کنی فیس‌بوک‌ت رو، هزار تا مانع پیش پات می‌گذاره. اول رفقات رو ردیف می‌کنه جلوی روت. می‌گه اینا میس‌ت می‌کننا، بازم می‌خوای دی‌اکتیوت کنی؟ می‌گی آره بابا. فوقش بعدن می‌رم خودم از دل‌شون درمیارم. بعد می‌گه آخه چرا؟ من به این خوبی و نازی، چرا واقعن؟! می‌گی دلایل شخصی دارم. می‌گه خب به منم بگو، چی می‌شه مگه. می‌گی بابا اصن غلط کردم. یکی از دلایل خودشو انتخاب می‌کنی. مثلن می‌گی احساس پرایوسی نمی‌کردم، یا چه‌می‌دونم، بلد نبودم باهاش کار کنم. می‌گه قربونت‌برم خب بیا تنظیمات پرایوسی‌ت رو درست کن، بیا اصن بشین رو پام خودم بهت یاد بدم همه‌چی رو. می‌گی آقا من کلن مریضم، خب؟ می‌خوام دی‌اکتیویت کنم، می‌خوام خودم رو از برج میلاد پرت کنم پایین، به تو چه آخه؟! می‌گه، اینو با یه پنجره‌ی جدیدِ غم‌ناکی می‌گه، خب باشه. ولی پسووردت رو دوباره وارد کن لااقل که اگه اسمِ دلبرته یه یادی ازش تازه کرده باشیم. وارد می‌کنی. می‌گه حالا بیا واسه دلِ منم که شده دوباره این کد رو بزن. می‌گی چشم. بعد می‌گه، وایستاده دم در و با چشم‌های محزون، حالا جدی2 می‌خوای بری؟ می‌خوای ترکم کنی؟ هیچ‌چی نمی‌گی. روتو می‌کنی اون‌ور و هیچی نمی‌گی. بعد می‌گه لااقل بذار برات نامه بفرستم، بذار در تماس باشیم، دوست‌معمولی باشیم. می‌گی نچ! بعد می‌ره. ولی یه‌جوری که می‌دونی هروقت بخوای می‌تونی برگردی دوباره بغلش.

فک کن یکی رو که می‌خوای دامپ کنی این‌جوری گیر بده و نره، آدم زمین‌گیر می‌شه به‌خدا!
"

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

در این دانشگاه که چه عرض کنم ، کلا مدرک مستر به کپی و پیست کردن مقالات مردم می دهند .
حالا ما هم وب لاگمون دارده می شه کپی پیست خانه !

"گفتم که شيرين مني. گفتي تو فرهادي مگر؟ گفتم خرابت ميشوم. گفتي تو آبادي مگر؟ گفتم ندادي دل به من. گفتي تو جان دادي مگر؟ گفتم زکويت ميروم. گفتي تو آزادي مگر؟ گفتم فراموشم نکن. گفتي تو در يادي مگر؟ گفتم خموشم سالها. گفتي تو فريادي مگر؟ گفتم که بر بادم مده. گفتي نه بر بادي مگر؟"

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

نیستن1

حرفی نیست .
بعضی آدمها نمی توانند دروغ بگویند ، بعضی هم دروغ گوی خوبی نیستند.


******************************************************************
خدای ما همان خدايست که بخشنده و مهربان است، ستار العيوب است، خدای ما معين، امين، مبين، متين ، رشيد، حميد، شديد و شهيد است.
اين خدا تنها به دنبال بهانه ايست که بندگان خود را مورد عفو و بخشش و لطف خود قرار دهد، خدای آسمانها و زمين است و بر همه امور شاهد و ناظر است، صدای بندگان خود را می شنود و به فرياد آنها می رسد. اين خدا ارحم الراحمين است، او مهربانترين مهربانان است.
خدای ما زيباست و زيبايی را دوست دارد، آرامش بندگانش برای او مايه ی خوشنوديست، خدای ما از دروغ بيزار است، از بدگويی و غيبت بيزار است، از تهمت بيزار است، از ظلم به مظلوم بيزار است، اين خدا بی نياز از وکيل و وصيست، نماينده نمی خواهد، او قادر متعال است

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

بگذاشتیم اما غم تو نگذاشت مرا

من درد تو را ز دست آسان ندهم 
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

وقتي به دلم رجوع مي كنم و از او ميپرسم  آيا معني دوست داشتن را مي فهمي ، خيره خيره به من نگاه مي كند ، سپس لبخند تلخي مي زند و ازمن رو بر مي گرداند ! 





دیگه باید ساکت بود حرف نزد ، که سوخته حرفی نداره بزنه. 
امیر می خواهد ، همیشه همین امیر ساده بماند .



هرچه دوست پسندد نیکوست ..ز این به بعد به میل دوست رفتار می کنم . برام دعا کنید.

Women’s English vs Men’s English

The differences…

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست


تقریبا نزدیک 4 ماه به این قسمت از زمین خدا اومدم ، چهار ماهی که هر روزش یک جوری بود شبیه هم نداشت . ترس  امید آرزو شوق  وفا انتظار ، اشک  ، غرور  و شکستن و حتی احساس ها و اعمالی که در ایران را نداشتم تجربه کردم ( خیال بد نکنید ! )
خوب و بدش را نمی دانم . کاش هویت منو نمی دانستید شاید بی پرده تر حرف می زدم .

یک خواهش دارم از اونایی که می دانند این وب لاگ کدوم امیرِ لطفا این آدرس را به کسی ندند که آشنا باشه ، حوصله اسباب کشی ندارم . از اون مهم تر می خوام یک آدرس از من داشته باشید برای روز مبادا ! نمی خوام از این جا به بعد وب لاگ را آشنایی به جز اونهایی که تا الان می خوندن بخونند! شاید بخواهم  ذهنم را برهنه کنم ...

بگذریم ، می خوام یک آمار بدم از خودم !
آمار من مالی نیست اول از همه مالی ندارم ، کاری نکردم اینجا که آماری داشته باشه . حالا شاید تو پست های بدی خرج هام رو می گذاشتم تا حدود زندگی در مالزی دستون بیاد.
آمار من راجع به دوستان و آشنایان ! 
آمار ایران و اروپا و آمریکا و کانادا بی خیال اما یک توضیح در باره دوست بدم که خیلی کلمه عجیبیه!
مثلا این آق رضای ما درست پسر عمه تشریف دارند ولی دوستند .
فکر کنم معلوم شده که منظورم چیه ؟

این جا من از نظر دوست دستم خالیه زیاد خبری نیست ...
یک آق حسین گل هست که فکر کنم ما را به دوستی قبول کرده باشه 
یک سجاد هست که نمی دانم ولی حس می کنم می شه دوست حسابش کرد کم کم ...
بقیه فعلا رهگذرند ، حالا ممکنه این رهگذر مثل احسان چند سال آشنایی داشته باشیم باهاش و غیره .
راستی سپیده ای هست که من احساس راحتی باهاش دارم ! راستی بهش نگید اینو بر می خوره بهش !  اما می خوام سعی کنم شاید نازی  یا محبوبه ای شد برام ... 

یک دوست دیگر هم داشتم ! به قول این خارجی ها تمام تخم مرغ هایم را در درون سبد اون گذاشتم . سبد،  سبد خوبی بود. اما شاید  من زیاد تخم مرغ در درون سبد گذاشتم ، یا اصلا شاید تخم مرغ دوست نداشت به هر حال فعلا سبدش پاره شده باید دید که چه می شود ، تعمیر می شود یا نه . تصمیم با من نیست دیگر . گرچند من دیگر سبدی بر نخواهم داشت .

دیگرانی هم  هستند که فقط باشند .

تفاهم !


خوب اولین سری نمره ها اومد! 
اولندش نمره من خوب بود ولی از من بهتر خیلی بود ! نشون می ده که به قول دوستان به IQ ت زیاد ننازی بهتره ، بابا من کی ادعا کردم ؟ 
بعد اینا از نمره دادنش باحاله ، بد تر از امتحان نهایی دنبال کی ورد ند .
اما هر چه می کشیم از دست این برق و الکتریک و مخابراتی هاست ! 
بابا جان چه فرقی بین 5j یا j5 است ؟ که یک نمره کم بشه ! 
حالا فرمولاشون آدم رو دچار و سوتفاهم می کنه بماند ! این دفعه من دچار سوتفاهم شده بودم !


گفتم ش : دوست دارم .
گفت : مرا نمی شناسی که دوستم داشته باشی !
گفتم ش : این قدر دوستت دارکه بخواهم بشناسمت .

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

دم بخت



حالا این بالایی  که کلا به من ربط نداره ، برا شما ها می گم !

****
راستی زندگی سعی کرده به من یاد بده از دیگران ایراد نگیرم ، همون جوری که هستن قبولشون کنم و رفتارها و عملکردها و انتخاب های همه را احترام بگذارم ولی من بعد 25 سال هنوز بلد نیستم ! هر بار هم تو یه شرایط انتخاب همون  کار اونا یا بدتر از اون را می کنم ! فکر کنم که داره کم کم خسته  می شه ... زندگی را می گم . کوچکم و دوست ندارم و نمی خوام بزرگ شم ، بزرگ شم که انتخابام این جوری نیست ،انتخاب و عملکرد هم به اندازه خودم بزرگ می شه .
اما واقعا باید بزرگ شد یا نه را اصلا می شه کلی راجع بهش بحث کرد ،  بماند. 

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

(by sapphiredragonfly)




بگو چرا من از بچه گی کتاب خوان بودم ، دلیلش معلوم شد! باید کتابی باشه که "خواندنی" باشه...
اما نای کتاب خوندن هم نیست ... فعلا کیمیا خواب است بعد از دانشگاه ....

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

سیزده بدر

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید

این شعر هم حسین آقا سیزده بدری خوندن برامون دیدم قشنگه ! 
 امروز بعداز چهار ماه یک آش رشته خوردم که با حبوبات نیم پزش دقیقا برای سیزده بدر درست شده بود ! جاتون خالی به هر حال
Google Analytics Alternative