web stats tools

جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

mane ooo

تنها بنایی که اگر بلرزد ،محکمتر میشود،دل است !
دل آدمیزاد!
باید مثل انار چلاندش تا شیره اش دربیاید....حکما شیره اش هم مطبوعه....
عاشقی که هنوز غسل نکرده باشد
حکما عاشقه ،نفسش هم تبرکه ..
علی فکر کرد:مه تاب....دلش دوباره لرزید. بعد فریاد کشید:
پس این یعنی عاشقی!



رضا امیر خانی

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

سخن نغز

اینو این گوشه سمت راست گذاشته بودم .. اما تو وب هم باشد بد نیست ...
لامارتین شاعر فرانسوی میگوید: تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم.
محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا.

be rishast na rish :))

بادها


دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت


۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

درهم برهم

دیروز در جلسه آخر مالایی یاد ارمیای بی و تن افتادم .
آنجا که خشی خودش را برای "نیبر پارتی" می آورد . نمی دانستم که مهمانی است و خودم را آورده بودم .
مردی هم کلاسی یم بود و سن ش را نمی دانم ولی موی سیاه در سرش نبود . از مهندسی صنایع به اقتصاد روی آورده بود . از مالزی کلی خوب گفت . مالزی که من به نیمه نرسیده دارم می شمارم زمانی را که از اینجا می خواهم بروم . تبعیدگاه سبز من . راستش را بخواهید از بودن لذت نبردم ! خوش گذرانده ام . زیبایی ها دیده ام ولی حس مهمان بودن در این مکان زجر آور است . از مهمان بلند مدت بودن خوشم نمی آید . مهمانی کوتاه خوب است می دانی می روی ولی بلند مدت ش زجر آور است به زجر زندگی به قشنگی فلسفه بودن. 

بدی اش را گفتم خوبی هاش را هم بگویم ! اگر خوب باشد . اصولا کارهایی کردم که در ایران محال بود بکنم . از لحظه اول در هواپیما شروع شد . سوختنم را می گویم ...
بعدش تست نوشیدنی 27 % اشتباها در هواپیما . 
درخانه ای را شکستن . داد زدن ، فریاد کردن ، فحش ناموسی دادن در هتل و ....
خوبی های ش این هاست !چه خوبی هایی . البته خوشمزه هایش مانده است . مزه و عطری که با آن می خوابی...

یاد مان باشد که باید دلیل کارهایمان خودمان باشیم و نه حرف دیگران و بدانیم که چرا کاری می کنیم .

راستی خوابم در خانه جدید زیاد شده  ! دوست ندارم از شب بی داری هایم لذت می بردم از نخوابیدن ها ... نمی دانم اما فکر وعده چهل شب تمام شده و عیش ونوشی باز می خواهم . چه حسی دارد آدم برای خودش و او و غایبش قنوت بگیرد .



۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

خبر دل شنفتنم هوس است

حال دل با تو گفتنم هوس استخبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه فاشاز رقیبان نهفتنم هوس است
شب قدری چنین عزیز و شریفبا تو تا روز خفتنم هوس است
وه که دردانه‌ای چنین نازکدر شب تار سفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمایکه سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوک مژهخاک راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغم مدعیانشعر رندانه گفتنم هوس است


رها

رها بودن هم خوب است . توی هوایی به هیچ جا هیچ کس وابسته ...
کاری نمی کنی و در این حال خدایت هم کاری برایت نخواهد کرد . 
بگذریم روز عید است ! باید شاد بود و امیدوار آن هم عید مثل این که کلا برای امید است فلسفه وجودیش ...


دیگه امید م باران است و تشنگی ...


راست  ی غذا درست کردن برای من با زبان روزه شکنجه است ! آخر عادت ناخنک زدن به غذا را چه کنم ؟ :(((

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

fasting

معمولا تو شعبان روزه معمولا می گرفتم ...  نمی دونم اما جدا کارهام را تا به حال به خاطر ثواب و عقاب انجام ندادم . هیچ کاری را نه اینکه ایمان نداشته باشم به روز جزا . اما به حسم بیشتر از حرف آقایون ایمان داشتم که کدام کاربد کدام کار خوب .هنوز هم همان ام ...
روزه گرفتن را دوست داشتم ! حس ش حس خوبی است . می توانی گاز بزنی اش اما نه این کار را نمی کنی حال برای خدا یا حس خودت فرقی نمی کند. مهم نکردن است .

جمعه  ،شنبه ، یک شنبه روزه بودم ... سه شنبه اگر بشود باز روزه ام چون عید است انگار...
راستی فرشته ام افطار دیروز امروز مهمان ام کرد .... آش رشته ای بود ...

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

آب

تشنگی ، گرما !   ....
یو پی ام ، دشت ، ماینز..
اذان 
شیر ، خرما 
گریه 
شعبان 


اسمه اسمی ....
پول. خون ، زندان

افطار 
و آبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در سرزمین سبز و پر آب تشنهگی زجر آور است...

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

...Peace...



"

خدایا به همه می گم دوست دارم ! عاشقتم



إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ
خدايا! اگر مرا به جرمم بگيري، دست‏به دامان عفوت مي‏زنم.
وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ
و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه كني، تو را به بخشايشت‏بازخواست مي‏كنم.
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ
و اگر در دوزخم افكني، به اهل آتش اعلام خواهم كرد كه: من، دوستت دارم ...
مناجات شعبانیه 

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

چچل

"

این جغد چچله .................

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

آینده

این جوری که پیداست جواد را تا چند سال آینده نمی بینیم ...
دوست ی است این پسر ...
می گفت اواخر مرداد می روم ...
البته آینده مجهول ، مجعول ترین معادله ایست که وجود داره ! به همون عجیبی که امیر 4-5 سال پیش به مالزی فکر می کرد به همون عجیبی زندگی دو دوست به همون عجیبی کارهای من ...

tafkik

یه دوستی بهم گفت:  "باید بتونی عشق رو از معشوق تفکیک کنی  یعنی عشق پابرجاست  حتی اگر معشوق بره..."  دارم کم کم به این حس نزدیک می شوم!  می دونم شاید دیگه برگشتی نباشه...  می دونم شاید  تو رو دیگه هیچ وقت تو زندگیم نداشته باشم  با همه این ها  هنوز هم عاشقم!!

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

دست خدا !!

یک جاهایی باید سپرد دست خدا  ! همه چی را ...
این به این معنی نیست که نباید جنگید نباید خواست نباید فریاد زد ...
حالا هر چه پیش بیاد خیره 
خیر خواست خداست ! حتی اگر به جلز و ولز افتاده باشی ...
در حال سوختن یا آفتاب حقیقت بسوزاندت ...
و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه .
 تقوی را داشتم ...
و به وعده خدا هم ایمان دارم ، نمی لرزاندم ....

الان به خودم شک دارم ! اینکه می تونم یک زندگی را اداره کنم ؟ این قدر مرد هستم ؟
به خودم اطمینان ندارم
ایران می روم تا رفتن به ایران فکر خواهم کرد .....

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ

نمی شود که نمی شود ! یادش رفته است که گفته است بعد از سختی گشایش است ! یادش رفته است که گفته است اجابتان می کنم ...

کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

Malay Course

زبان مالایی هم داستانی است . سخت نیست اما آسان ترین چیزها هم علاقه نباشد پدر در می آورد . 
کلا یاد گیری هر زبانی برای من در اولش سخت بود ولی بعد از زمانی در غلطک می افتاد گرچند انگیلیسیم را دارد یادم می رود در این سبز کده ...

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

عمر

هر روز که می گذرد ،
عمر پیری ام بیشتر می شود!
بگذارباخیال مهربان تو ،
سراز بالین زندگی بردارم !

فضا

امروز صبح به هوای ساحل دریا پاشدیم ! ظهر قرار بود به باغ وحش برویم ( دنیا که باغ وحش تر است ) . باغ وحش مان تبدیل شد به برجهای پتروناس و قلعه ! 
جماعتی اند این دوستان غریب . نقطه اشتراکم با آنها ساجده است و ...
اما می توان حرف زد الکی خندید به دنبال ... بازی در آورد ... 
امروز برای اولین بار در عمرم قلیون مرا گرفت ! باور می کنید  رفتم فشارم افتاد واه چه حالی داشت جدا کیف داشت ...







۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

سفر

سفری بود گنتینگ و کمرون های لند .
قشنگ است ! دیدین شهر گناه هم که بد نیست ... می ارزد شاید ببنید که چرا ضررش قرار است بیش تر از منافع اش باشد .
بعدی اش کمرون های لند بود مزارع چای ....
و آبشار بین راه گم شدن عینک من در آب ....
داستانی بود ! حواشی سفر قشنگ تر از سفر بود ...
جالب است که همسفر داشته باشی اهل حرف 
دکتر را می گویم آدمی که از بین کلی کشور که دیده می گوید من مالزی را برای زندگی ترجیح می دهم . 
بشار هم که مانده است در بین مدرن شدن و سنتی یمنی ماندن ...
نکته مشترکی داشتدن این دوستان که بعدا  خواهم گفت . اما باز چهره شناسیم اشتباه نکرده بود 
درست گفته بودم که دکتر عیارش فرق دارد ... 


۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

رهایی

می خواهم تنفست کنم ...
عطر بدنت را بچشم تا مدهوش شوم .
 نمی خواهد رها شود  با تو لذت می برد ، ارضا می شود وقتی به طعم زندگی فکر می کند .



khALI

"

"

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

طعم

دراین سرزمین بی مزه  فقط یک چیز خوشمزه وجود دارد که آن هم وارداتی است .... شاید دیگر نتوان یافتش...

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

روزهای بی تو بودن می گذرد
و در این همه تنهایی هایم
" تو " بیشتر به چشم میایی...
و چیزی که فراموش شده است
منم!!
چیزی که هم برای تو
مرده است
و هم برای من!!

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

خدایا هرگز نگویمت که دستم بگیر عمریست گرفته ای رهایم مکن

برای حس تنهایی اتاق قبلیم دلم تنگ شده ! تنها بودن هم حس خوبی است اا
گرچند می توانی کنار دوستان و آشنایان هم باشی باز تنهای تنها ...
تنها تر از همیشه ....
گرچند خدا همیشه هست و همجا هست در خلوت تان نیز هست نگاه کنید می بیندش ...

رها بودن هم حسی دارد . 
تنهایی هم حس دیگری !
 اید تنهایی را ترجیح بدهم . این که با کسی حرف نزنی هم صفایی دارد. بتوانی دراتاقت داد بزنی گریه کنی و هیچ کس نیاید ب\رسد که چه مرگت است ...
اینکه آدمها  باینکه می دانند دیگران هم ممکن است درست بگویند درست بروند ولی اجازه حرف زدن و  دخالت می دهند را دوست ندارم .سعی کردم در کار دیگران دخالت  نکنم .

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

مال من نیست ااا


بچه که بودم از تاریکی می ترسیدم؛ یا بهتر است بگویم از تنها بودن در تاریکی. بچه اول بودم و تا سه-چهار سال خواهر و برادری نداشتم که شبها کنارم بخوابد. شبها اتاقم تاریک بود. پرنورترین چراغ خواب ها هم به نظرم خیلی کم نور بودند و تنها فایده چنین نورهای کمی که معمولا از یک گوشه نا متعارف هم می تابند، سایه های وحشتناک جالباسی و صندلی و میز و کمد بود که روی سقف و دیوارها می افتاد و باز گوشه های سیاه مطلقی که هر آن منتظر بودم یک حیوان وحشی یا جادوگر یا دزد از تویش بپرد بیرون و مرا خفه کند. نیمه شب ها بیدار می شدم و از ترس پتو را می کشیدم تا بالای دماغم و خودم را مچاله می کردم زیرش. تنها سپرم در مقابل اشباح سیاه همان پتوی کوچک سبز بود و نقش بچه آهوی رویش. چشم های بادامی کوچکم را می دراندم و دور تا دور اتاق را هراسان نگاه می کردم و این وضع چند ثانیه بیشتر دوام نمی آورد، فریاد می زدم: بابا... خوبی ش این بود که خواب بابا سبک بود. می آمد کف اتاق، روی فرش زمینه لاکی می خوابید و برایم می شمرد تا خوابم ببرد: یک دو سه... آن وسط ها به جای اعداد صدای خر و پفش می آمد و من که تازه سرم گرم شده بود بیدارش می کردم که: بابا! بابا.. صد و پنجاه و سه بودیم.
مامان؟ مامان آدمی بود که باید خیلی جدی و منطقی راجع به مشکلاتمان باهاش حرف می زدیم. آدمِ لوسِ بی جا کشیدن نبود. آدم گول خوردن نبود، بس که تهِ تهِ همه چیز را می دانست همیشه. یک شب که قبل از خواب کنار تختم نشسته بود گفتم: مامان! چی کار کنم که شب ها نترسم؟
گفت: مگه توی مهد کودک سوره حمد رو بهت یاد ندادن؟ بخونش تا آروم بخوابی.
آن شب بدون شک بهترین شب زندگی من بود. خواب یک فرشته صورتی پوشِ خوشبو می دیدم که تا صبح محو تماشای بالهای نقره ای قشنگش بودم و عصای درخشانی که یک ستاره سرش بود. وقتی بیدار شدم هوا روشن شده بود. خبری از اشباح سیاه شبانه نبود. خبری از سایه هیچ جادوگری روی دیوار اتاقم نبود. همه چیز آرام، روشن، شفاف..
شب های بعد سوره حمد را هی خواندم و خواندم.. اما دیگر هیچ وقت فرشته ای به خوابم نیامد. مامان می گفت نمی آید چون تو این بار سوره را فقط به خاطر آمدن فرشته می خوانی. چون به دنبال آرامش نیستی، به دنبال فرشته ای! من آن روز حرف مامان را هیچ نفهمیدم. اما طعم تلخِ خواستن و نداشتن را از همانجا چشیدم. فرشته هیچ شب دیگری به خوابم نیامد.
بعدترها، هر بار آمدنی را باور کردم، هر بار که روز و ساعت و دقیقه و لحظه شمردم
 برای دیدن کسی، داستان فرشته برایم تکرار شد. حالا دیگر مدت هاست که منتظر هیچ کس نیستم. نمی خواهم منتظر کسی باشم. بس که تمام انتظارهای زندگیم پوچ بوده تا به حال.
این روزها؟ منتظرم باز. اما نه منتظرِ کسی. منتظرِ یک اتفاقم فقط.
منتظرِ یک اتفاقِ خوب.
.

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

گناه


گفته است که بذکر من قلب هایتان آرام می شود.
سه ماه است آهنگم یاد اوست ، بماند او را برای ...
3 ماه است شب های م فریاد است ، داد است از او...
آرام می کرد... می کند اگر بخواهد
نگه دار من و اوست
گرچند ظلمت نفسی ام بیش ازحد شده
ظالمم
ظالم
بر خود م ، بر یارم ، بر ربم
گناه کارم
که دادم را نمی شنود ...

کوتاه

خسته از همه کوتاه آمدن‌ها

* کمی دراز بیام حالا ؟

بی حسی؟

باید ناراحت باشم ؟
نیستم ....
حس ... ندارم 
مشکلی دارم ؟

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

گفته است که بذکر من قلب هایتان آرام می شود.
سه ماه است آهنگم یاد اوست ، بماند او را برای سحر شدن شب های می خوانم .
3 ماه است شب های م فریاد است ، داد است از او.
آرام می کرد وقتی می گفت از برای شما از خودتان کسی است که در کنارش آرامش پیدا میکنید 
دیدنش آرام م می کند .
همه می گویند نه ! از خودش بگیر تا فرشته ام ...
من ام و من که می گوید آری ! خودخواهی ام ، دلم ، عقلم می گویند آری...

قصد جان است طمع در لب جانان کردن تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

می خواهم 
سر بر دامنت بگذارم 
به هیچ فکر کنم
به هیچ ، جز تو 
کس دیگری نباشد 
نه نامی ، نه یادی 
به تکرارت فکر کنم 
به عشق همیشه بودنت 
به اینکه هستی ...
آرامگر * من باش.


۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

Sometimes


پرستار بودن را هم دوست دارم هم نه ...
کافی نیست بیش تر می خواهم 

Google Analytics Alternative