سرزمین سبز بی مزه

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

امشب دلم یه گوش شنوا میخواد.
امشب دلم نگرانی میخواد.
امشب دلم میخواد واسه یکی نگران بشم.
امشب دلم همه اون چیزایی رو میخواد که ندارم...

امشب بعد مدتها گریه کردم ! چشمام سوخت ! خیلی وقت بود اشکام خشک شده بود

دلم تنگ شده بود

شب عید باشه و تنهایی را حس کنی

دلت تنگ همه باشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

چرا می نویسم ؟

در دنیا گاهی اتفاقات عجیبی می افتد که داستان ها از آن جا آغاز می شوند. یک روز یک انسان به پشت سرش نگاه می کند و بعد قلمش را بر می دارد و شروع به باز گفتن داستان زندگی اش می کند. گاهی این داستان بسیار زیباست. آنقدر که دیگران هم آن را می خوانند. نه اینکه صرفا قابل تحمل باشد. ولی گاهی هم آدم برای دل خودش می نویسد. گاهی اصلا اتفاقی نمی افتد و همین باعث می شود که آن انسان قلمش را بردارد و یا لپ تاپش را روشن کند و شروع به نوشتن کند. نوشته های او اگر جهان را تغییر ندهد بی شک خود او را که عوض می کند.

سرزمین سبز بی مزه

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ