web stats tools

جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

دکتر کیایی

این مدت ، تقریبا از اوایل خرداد ، علاوه بر کارهای روزمره ، دلتنگی هایی که دارند جز وجودم می شوند ، بیشتر از معمول یاد آقای دکتر می افتادم .
اما این یاد افتادن رو باید برداشت کوبید تو سرم ! سال مرحوم کیایی گذشت ، من یادم رفت تسیلیت بگم به دوست صمیمیم . من کلا کم سعادت بودم و زیاد آقای دکتر را ندیده بودم ولی همون چند بار کافی بود که دلشیفته این مرد بزرگ بشید ! آرامشی که حسن دارد جزی از آرامش پدر است . جدا مدیر اسلامی کمترین عنوانی است که به ایشون می توان گفت ! آدم هایی به این پاکی هستند که شما را امید وار می کنند ، مطمئن می شید با دیدنشان به حقیقت راهشان .
چه نامردند مردمانی که در فوت این عزیز حرمتش را شکستند با دروغی که هنوز بر تارک سایت هایشان هست . بسان جمله قرآن است که کسانی با جان ،مال و فرزندانشان جهاد کرده اند. مدیر باشی تا ساله ها پیکانت دست نخورده باشد . معاون مالی دانشگاه باشی و نلرزی ذره ای .
رفت آقای دکتر ! قرار بود بیشتر آشنا شویم ! آخرین جمله اش این بود به من ای که خجالت می کشیدم به چشمان مطمننش نگاه کنم .
رفت آقای دکتر ! تا نکند خم شود ، نکند اشک چشمانش جمع شود . نکند لحظه ای درنگ کند که کدامین راست می گویند از این دوستان قدیمی ! یاران امامش .
ساله ها بدون نشانی ، مدرکی در جبهه هایش جنگید بود ، نه برای امام بلکه برای خدایش. خدایی که جانش را در مسجد ش گرقت ، در میان مردی که نماینده شان بود در مجلس اول انقلاب ! معاون وزیرشان بود .
یکی از آشنایان ما در آموزش و پرورش همکار دکتر بود ! تا اسمش را آوردم اشک در دیده گانش سرازیر شد . گریه اش را کم دیده بودم . چه کرده است این مرد در دل مردان آشنا که نامش چون نام حسین اشک  دل سرازیر می کند .  با  حسین محشور باد .
فاتحه ای را دریغ نکنید لطفا.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative