از رنج و درد می ترسیدم ، فرار می کردم .به دیدار و شنیدن صدایی لحظه شماری می کردم طاقتم در حد روزی نبود . نزدیک می ایستادم و بی فاصله درکش می کردم حضورش را . اما ناگهان مرا بیدار کرد تجربه . درد کشیدن ، هجران و سکوت از دیدار غنی ترند . ندیدن ،نشنیدن و نداشتن را عشق می ورزم . حتی بهترینم را . از دور بهتر می توان دید شاید و بیشتر لمس کرد ، منظره ای را می بینی که از هیچ نزدیکی دیدنی نیست. بسان دیدن جنگل از دور است ! که از نزدیک جنگل ، نمی گذارد دیدن جنگل را ...
من پر از دردم ! پر از سکوت ...
دردهایم ، حرفهایم را گفته ام . نمی دانم شنیده اید ؟ ! بشنو اکنون سکوتم را که از همه دردهایم تلخ تر است ...
من پر از دردم ! پر از سکوت ...
دردهایم ، حرفهایم را گفته ام . نمی دانم شنیده اید ؟ ! بشنو اکنون سکوتم را که از همه دردهایم تلخ تر است ...
۴ نظر:
در سکوتم ، صدایی می شنوید ؟
می شنوم. می شناسم. باورت می کنم. باورت داشته ام در همیشه ای که نمی شناختم تا همین دو روزه ای که ناخواسته لباس خواهری برایت را به تن کرده ام. می فهمم که از دور بهتر می توان دید. عشق از عاشق و معشوق بالاتر و والاتر است. حتا این را می فهمم که تنومندترین درخت نیز به زمینی نیازمند است تا در ان ریشه کند. ریشه هایت را در عشق. در خود عشق محکم کن. انگاه شاخه هایت و سایه ات تا اقصا خواهد دوید...
khaaaaar dar ham shodiiiiiiiiiiii. khoooobe
«هیچ» چه میتواند مهربان باشد گاهی.
ارسال یک نظر