زمانی از رنج ها و رنج کشیدن می گریختم. زمانی به وصل و لذت دیدار می آویختم. زمانی نزدیک می ایستادم و بی فاصله حضور را ادراک می کردم. اما ناگاه تجربه ناگهان مرا بیدار کرد. درد کسیدن را و درد را بیشتر دوست می داشتم. آویختن به درد را و هجران را و سکوت را غنی تر از تهی دیدار دریافتم. ندیدن را عشق می ورزیدم. و نبودن را. نداشتن را. حتا بهترین را. ناگاه ادراک کردن از دور بهتر می توان دید. بهتر از همیشه می توان ادراک کرد. بهتر از همیشه می شود لمس کرد. از دورترها به چشم اندازی می رسی که در هیچ افق نزدیکی نمی توان ادراک کرد. و من جقدر سرشار از دردم. سرشار از سکوت...حرفهایم ،دردهایم را گفته ام
بشنو اکنون سکوتم را که از همه دردهایم تلخ تر است
بشنو اکنون سکوتم را که از همه دردهایم تلخ تر است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر