سلام
امروز باز کاری کردم که شاید نمی بایست می کردم.
شاید باز هم موقعت نشناس بودم و باز با گرز زدم تو سراحساس.
بگذریم.
من این وب لاگ برای این می نویسم که حسم و خاطرات م را بدونم خیلی چیزها را در مثلا فیس بوک نمی تونم بگذارم و بگم اما اینجا آزادی عمل دارم .، یک جور دفترچه خاطرات .
به هر حال شخصیت و طرز زندگی من طوری بوده که هیچ وقت احساس نیاز به داشتن رابطه خیلی صمیمی با جنس مخالف را نداشتم و یا آنهایی را که در دسترس من بودند را پایین تر از خودم می دیدم که به این مسائل فکر کنم . حالا اسمش را می خوایید هرچی بگذارید ،بگذارید .غرور ، حماقت ، سادگی ، بچگی ....
راستی را ارزشی می دانم والا. این منم و عوض نخواهم شد . از منم خودم بدم نمی آید . این منم تازه دارد بزرگ می شود . این منم تازه محبت که 25 سال ازش حرف می زد را پیدا کرده و....
.
به هرحال دوست داشتن دو طرفه است و به زور که نمی توان تقاضای محبت داشت . محبت را گدایی کنی همین می شود.
انگار قسمت ما این بوده که عشق را پیدا کنیم و نه معشوق را . دوستش دارم اما این کافی نیست . ارزش دوست داشتن مرا دارد اما "دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد."
هرجا که هستید ، خیر نصیبتان باشد .دعای بعد از نمازمید ، دعایم کنید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر