تقریبا نزدیک 4 ماه به این قسمت از زمین خدا اومدم ، چهار ماهی که هر روزش یک جوری بود شبیه هم نداشت . ترس امید آرزو شوق وفا انتظار ، اشک ، غرور و شکستن و حتی احساس ها و اعمالی که در ایران را نداشتم تجربه کردم ( خیال بد نکنید ! )
خوب و بدش را نمی دانم . کاش هویت منو نمی دانستید شاید بی پرده تر حرف می زدم .
یک خواهش دارم از اونایی که می دانند این وب لاگ کدوم امیرِ لطفا این آدرس را به کسی ندند که آشنا باشه ، حوصله اسباب کشی ندارم . از اون مهم تر می خوام یک آدرس از من داشته باشید برای روز مبادا ! نمی خوام از این جا به بعد وب لاگ را آشنایی به جز اونهایی که تا الان می خوندن بخونند! شاید بخواهم ذهنم را برهنه کنم ...
بگذریم ، می خوام یک آمار بدم از خودم !
آمار من مالی نیست اول از همه مالی ندارم ، کاری نکردم اینجا که آماری داشته باشه . حالا شاید تو پست های بدی خرج هام رو می گذاشتم تا حدود زندگی در مالزی دستون بیاد.
آمار من راجع به دوستان و آشنایان !
آمار ایران و اروپا و آمریکا و کانادا بی خیال اما یک توضیح در باره دوست بدم که خیلی کلمه عجیبیه!
مثلا این آق رضای ما درست پسر عمه تشریف دارند ولی دوستند .
فکر کنم معلوم شده که منظورم چیه ؟
این جا من از نظر دوست دستم خالیه زیاد خبری نیست ...
یک آق حسین گل هست که فکر کنم ما را به دوستی قبول کرده باشه
یک سجاد هست که نمی دانم ولی حس می کنم می شه دوست حسابش کرد کم کم ...
بقیه فعلا رهگذرند ، حالا ممکنه این رهگذر مثل احسان چند سال آشنایی داشته باشیم باهاش و غیره .
راستی سپیده ای هست که من احساس راحتی باهاش دارم ! راستی بهش نگید اینو بر می خوره بهش ! اما می خوام سعی کنم شاید نازی یا محبوبه ای شد برام ...
یک دوست دیگر هم داشتم ! به قول این خارجی ها تمام تخم مرغ هایم را در درون سبد اون گذاشتم . سبد، سبد خوبی بود. اما شاید من زیاد تخم مرغ در درون سبد گذاشتم ، یا اصلا شاید تخم مرغ دوست نداشت به هر حال فعلا سبدش پاره شده باید دید که چه می شود ، تعمیر می شود یا نه . تصمیم با من نیست دیگر . گرچند من دیگر سبدی بر نخواهم داشت .
دیگرانی هم هستند که فقط باشند .