گرچند می گویند همه داستانها یکی است !
اما داستان من عاشقانه ترین است .چون من در آنم و من ...
نه کس دیگری ...
گفتم که از ماندنم در این سبزکده چیزی نمانده است حال باید نوشت در این سبز بی مزه که لظف مکان است نامش نه حال و زمان ...
از دوستانی بگذریم که منطقی بودند و با منطق جلو رفتند و حالشان تعبیر بهتری از من ندارد .
بگذریم ...
باید شروع کرد داستان را
روایت خود روایت نشده روایت بازی نشده ارزش خواندن که هیچ ارزش ورق زدن هم ندارد
که به زمان آدمی است و خسران ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر