6 ، 7ام فروردین بود نازی تازه رفته بود ، با سپیده خانم رفته بودیم ناهار رستوران ایرانی بالا .گفت این دوره برعکس شده زمان ما دنبال آدم آفتاب مهتاب ندیده بودند حالا دو طرف می گویند ما دوست داریم طرفمان با تجربه باشد. این لینک را ببینید!
روزگار وارنه که می گویند این است دیگر !
جداً منظور رضا از سانسور را نفهمیدم البته این هم روی بقیه نفهمیهایم !
۱ نظر:
البته حالا میفهمم که سانسور همیشه هم بد نیست..
مثل الان که میگم لطفا این پیام من منتشر نشود.
وقتی ما یعنی من و خیلی های دیگه وارد دانشگاه صنعتی شدیم به دلیل دوری از خانواده و تنهایی خیلی بهمون سخت میگذشت خصوصا ماههای اول.
شاید یکی از دلایل اشتباهات و شتابزدگی های ما این غم دوری بود.
امیر جان حتی اگر الان هم اراده کنی و احساسات و روحیه خودت رو در دستت بگیری بسیار بسیار موفق خواهی بود و حتما برنده هستی. به نظرم هر استعداد و توانایی که خدا به ما داده مثل یه امانته و باید ازش در جهت رضای خدا استفاده کرد. روزی میاد که سربلند برمیگردی به پشت سرت نگاه میکنی و با افتخار میگی من همه این سختیها رو پشت سر گذاشتم. من فلان کار رو کردم، من اینجا مفید بودم، دست بندگان خدا رو گرفتم، معلم بودم(اقرا و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم) و ... بعد بلند میگی فتبارک الله ...
ارسال یک نظر