امتحان دادن انرژی گیر شده برام ! مثل تمام وجودم را از من بگیرند ، خالیم می کنند ، دیگر بعدش توان کاری ندارم ! حتی فکر کردن! شاید این مدت خیلی فکر کرده ام ،زیادی تر از زیاد ! دیگر باید بایستم و نگاه کنم به جریان روزگار...
ترم تقریبا دارد تمام می شود ، هفته بعد آخرین امتحان است و بعد شروع مرحله ای جدید ! از ترم تابستان که احتمالا خبری نیست ! اما من کار دارم ! پروژه می تواند شروع شود .مهمان خواهم داشت ، و بچه های دوستم هم خواهند آمد .یک ماه و نیم تعطیل ی برنامه اش مشخص است ! سهم رفتن دانشگاه اش کم می شود و امیر می ماند دنیاهای جدید برای کشف، غذاهای جدید برای خوردن!( امروز غذای سکرت رسپی را امتحان کردم 14 رینگت مرغ با سس قارچ بد نبود اما اینکه رستوران سنتی روبه رویش که شیک نیست وغذای هایش در حد 7 رینگتند خوشمزه تر بود یا این شک دارم .دارم مالایی می شوم :) ) . کتابهای زیاد برای خواندن ....
تا چه شود و کدام ره رویم ... که هر چه او طلبد نیکوســــت.
راستی دلم می خواهد دکتر یاسر صفار ( به قول سپیده خانم سفید برفی ) دوست شود ، می شود؟
۲ نظر:
غمگینی آدمهایی که دوستشان دارم، غمگینم میکند. گاهی دلم میخواهد گوشههای لبهایشان را با انگشتهام بالا ببرم که شاید خنده یادشان بیاید. این که کاری از دستم بر نمیآید و زورم به دنیا نمیرسد، تلخ است. زیادی تلخ است.
شود.
ارسال یک نظر