امروز بعد از مدتها آمدن یونی برای درس…
تو تعطیلات یونی دلگیر ، مخصوصا آشنا نبینی …
باز بودن فرشته خانم نعمتِ .
الان داره بارون سیل آسا میاید ! دلم لک زده بود برای بارون ! برم زیرش راه برم خیس خیس شم . شسته شم و برم زلال ام کنند این تنزل من السما ما …
رحمتش بی کران است ! چند روزی بود دوباره صبح ها خواب می ماندم عصرها تنبلیم می آمد ! دیشب نسیم سحری را قسم دادم که صدایم کند بیدارم کرد جو گیرم دیگر و از من جو گیر تر ! آمد …
جدا این چینی ها را درک نمی کنم ! بدون خدا چگونه زندگی می کنند ، از دخترکی پرسیدم کی را می خوانی وقتی ناراحتی؟ دلت را یا یاد کسی باز می کند با یاد او ! جواب ی نداد . دیوانه انند ! جدا در خدا می توان شک کرد ؟ شاید نتوان وصف ش کرد دلیلی برایش آورد ولی بودنش را حس می کنی وقتی خیس می شوی هم تو هم چشمانت ! بارانی است دیگر ….
۴ نظر:
این پاراگراف آخر دلمو آتیش زد.
احسنت
چقدر سرد است
خیس است تا سرد
واقعا این چینی ها چی فکر می کنند...
راستش من فکر میکنم اینا دروغ میگن تا ما رو بذارن سر کار بعد خودشون یواشکی برن حالشو ببرن...
مگه نه؟؟
ارسال یک نظر