دیروز از اون روزا بود ! دیگه داشت دادم در می آمد. همین طوری هی می بارید ولی باز آخرش بد نشد ، یک خبر خوب یک ذره رو به راه کرد ناراحتی ها !
شام آخر این خانه باز مهمان هندی ها بودم! خورشت نخود " نخود آشی خودمان " با برنج ... این مدل را دیگر نخورده بودم.
الان کلی کیسه گوشه اتاق هست که وسایل زندگی ماست توش و یک چمدون . این هم اولین اسباب کشی در مالزی ! منتظر کلیدم که شروع کنم به انتقال وسایل ... احتمالا هم مدتی در خانه اینترنت ندارم :(
اما راست گفت آ ! دیوانه است دلم دیوانه دیوانه او...
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر