همه از بازیت میگویند؟ بازی بود...
ما که حرکت نکرده مات بودیم! مات چشمای تو
مات لبخندت ، مات شیطنت هات...
رسمش نبود
قرار بود سحر زندگیم بشیییییییییی ،آغاز گرش باشی نه پایانش..............
اگر دوست داشتنی نیست ، به هرچه معتقدی ، به هرچه دوست داری ، به صداقت من ، به قرانی سفید که از بین آن همه سوره و آیه یوسفش آمد و من ترجیح دادم یهودا باشم، به تمام قسم خوردنیها به تمام واوهای آان کتاب...
دیگر اینجا نیا ! قرار مان که یادت هست ؟
نیا سخت است برای من ! اما آمدنت امید را زنده نگاه میدارد ....
اما وقتی میگویی امیدی نیست ! چرا زنده بگزاریمش جنازه ایش را .....
میدانی که آرزویم چیست ؟ دوست دارم باز نماز شکر بخوانم ! دوست دارم به سان چند ماه قبل امیدی باشد که صبحها قبل سحر بیدار شوم
میدانم نباید خواستنی را داد زد ولی هستی ،
بخواب که میخواهم در چشمانت ستارههایم را بشمرم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر