web stats tools

جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

زلف تو

به دام زلف تو دل مبتلای خويشتن است
بکش به غمزه که اينش سزای خويشتن است
گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما
به دست باش که خيری به جای خويشتن است
به جانت ای بت شيرين دهن که همچون شمع
شبان تيره مرادم فنای خويشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خويشتن است
به مشک چين و چگل نيست بوی گل محتاج
که نافه‌هاش ز بند قبای خويشتن است
مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر
که گنج عافيتت در سرای خويشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن است

۷ نظر:

ناشناس گفت...

vaiiiiiiiii, khodaie man, az dast rafti, doroste!

M2 گفت...

سلام داداش گلم. شرمنده داش امیر خواستم بهت بزگولم، راحت باهات بحرفم موقعیت پیش نمیاد... یکی خونست در هر صورت... دیروز ماشینو گرفتم... در مجموع 1700 واسم سلفید... تو روبراهی؟... راستی، خراب وبلاگتم... به خصوص این عشقولانه حافظ

امیر گفت...

وای m2 عزیز ، داشی نفست کیمیاست مردونگیت طلا ،
من خوبم ، شما ها خوبید ؟ حالا ایشا.. خونه خالی ! پیدا میشه با هم حرف میزنیم.

parniyan گفت...

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

شهرزاد گفت...

من هنوز خواب میبینم که دوره دوره وفاست.که اعتبار عشق بجاس.دنیا به کام آدماس.من هنوزم خواب میبینم

ناشناس گفت...

man hanooz khab mibinam ke in khodesh ghanimate baraye digaroon ye khaab baraye man haghighate !!!!

Unknown گفت...

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را...
انشاالله
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را

Google Analytics Alternative