این پست کپی است اما زبان خیلی از ایرانی هایی که به فرهنگ تاریخ و یا غار 5000 ساله مان چسبیده اند می باشد .
این مالزیایی ها 50 سال از درخت آمده اند پایین و ما مانده ایم به نژاد و... که هیچ نیست !
"سالها پیش در یک ساندویچ فروشی در میدان انقلاب داشتم ساندویچ دل و جگر می خوردم که یک نفر وارد شد و معلوم بود که تازه از یکی از روستاهای آذربایجان به تهران آمده بود. با دست یه سوسیس اشاره می کرد و می گفت که یک ساندویچ بده. فروشنده هم هی می گفت که یعنی چه که ساندویچ بده . چه ساندویچی می خواهی؟ مرد روستایی دوباره با دستش به سوسیس اشاره می کرد و می گفت که بابا ساندویچ بده دیگه از اون ساندویچها. این مسئله برای من خیلی جالب به نظر آمد و همه جا آن را تعریف می کردم تا اینکه وقتی به امریکا آمدم و اولین بار به ساندویچ فروشی رفتم, خودم را دقیقا به جای آن مرد روستایی احساس کردم. اول از خودم خجالت می کشیدم که چرا آن زمان اینقدر بیشعور بودم که نمی فهمیدم یک نفر که به یک زبان دیگر صحبت می کند دلیلی ندارد که زبان دوم را هم به همان خوبی بداند. دوم اینکه خودم را دیدم که حتی عرضه ندارم که با دست هم به آن چیزی که می خواهم اشاره کنم و منظورم را درست بفهمانم. بنابراین پیش خودم گفتم که باز هم دم آن مرد روستایی گرم که منظورش را رساند. سوم اینکه خدا را شکر کردم که در اینجا کسی به من نمی خندد و من را مسخره نمی کند. در همانجا با خودم پیمان بستم که دیگر هرگز نژاد و یا لهجه کسی را مسخره نکنم و حتی اگر ببینم که کسی دارد چنین می کند اعتراض می کنم و یا اینکه از آن جمع خارج می شوم."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر